دو شب پیش بالاخره دست بندی را که بلافاصله بعد از تولد به دست کودک می بندند، باز کردیم. اسم مادرش را رویش نوشته بودند. جالب است که نوزادان تا وقتی از زایشگاه بیرون نیامده اند همه جا به نام مادرشان شناخته می شوند. بعد از آن جاست که تازه سر و کله اسم پدر پیدا می شود.
شناسنامه اش را هم گرفتیم. شبیه گذرنامه است. اول نزدیک بود به طرف پیشنهاد کنم که پولی اضافه بگیرد و شناسنامه سحر را خوش خط بنویسد. که لابد بعدا لبخندی از روی رضایت گوشه لبم بگذارم و برایش بگویم که : بعله عزیزم! رفتم شناسنامه ات را سفارشی گرفتم و...
دیگر ولی این اداها نیست. پرینت می گیرند. صفحه اول جای عکس ندارد و جز صفحه اول، دو صفحه برای «محل ضرب مهرهای اضطراری» پیشبینی شده ( عبارتی که احتمالا از دوره رضا خان تا حالا تغییر نکرده است.) و یک صفحه هم برای ثبت مرگ و همین. خبری از صفحه ازدواج و بچه نیست. پرسیدم پس صفحه ازدواج کو؟ گفت: تا اون موقع لابد یه فکری می کنند.
گویا بعد از رسیدن به سن قانونی شناسنامه عوض می شود.
در سالن انتظار یک بابایی کنارم نشسته بود و مثل شاگردهایی که تا دو ثانیه قبل از امتحان هنوز کتابشان را رها نمی کنند، تند تند کتاب اسامی را ورق می زد. همان طور که سرش پایین بود گفت «مامانش می گه بذار نگین منم می گم مریم» اما هنوز دلش آرام نبود و دنبال اسم دیگری می گشت. والدین هم حساسیت های در نوع خود جالبی دارند!
شناسنامه اش را هم گرفتیم. شبیه گذرنامه است. اول نزدیک بود به طرف پیشنهاد کنم که پولی اضافه بگیرد و شناسنامه سحر را خوش خط بنویسد. که لابد بعدا لبخندی از روی رضایت گوشه لبم بگذارم و برایش بگویم که : بعله عزیزم! رفتم شناسنامه ات را سفارشی گرفتم و...
دیگر ولی این اداها نیست. پرینت می گیرند. صفحه اول جای عکس ندارد و جز صفحه اول، دو صفحه برای «محل ضرب مهرهای اضطراری» پیشبینی شده ( عبارتی که احتمالا از دوره رضا خان تا حالا تغییر نکرده است.) و یک صفحه هم برای ثبت مرگ و همین. خبری از صفحه ازدواج و بچه نیست. پرسیدم پس صفحه ازدواج کو؟ گفت: تا اون موقع لابد یه فکری می کنند.
گویا بعد از رسیدن به سن قانونی شناسنامه عوض می شود.
در سالن انتظار یک بابایی کنارم نشسته بود و مثل شاگردهایی که تا دو ثانیه قبل از امتحان هنوز کتابشان را رها نمی کنند، تند تند کتاب اسامی را ورق می زد. همان طور که سرش پایین بود گفت «مامانش می گه بذار نگین منم می گم مریم» اما هنوز دلش آرام نبود و دنبال اسم دیگری می گشت. والدین هم حساسیت های در نوع خود جالبی دارند!
2 comments:
تو که يا تو صف شناسنامه اي يا دنبال کارت سوختتي و اين ها. ببينم تو سرکار هم مي ري اين روزها؟
سعی می کنم گاهی یه سری بهشون بزنم که دلشون تنگ نشه.
Post a Comment