Saturday, April 23, 2011

می دونی؟



 « می دونی؟» تکیه کلامش است.
میگه: می دونی؟ من خودمو خیلی دوست دارم.


Wednesday, April 20, 2011

برنارد تنها

«هاپو تنهایی» اسمی است که سحر از ابتدا روی برنارد گذاشت. در سیدی فروشی هر چه فکر کردم اسمش را به یاد نیاوردم و دست آخر گفتم  دخترم بهش میگه هاپو تنهایی. فروشنده پرسید:
-یه سگه؟
- نه یه خرس قطبیه.
چیزی به فکرش نرسید.
-یه خرس قطبی تنهاست که یه کم خنگه یه کم بامزه است یه کم غمگینه. خیلی دوستش داره.
-          نمیدونم، خرس قطبی نداریم. میخوای خودت بگرد....برنارد؟
-          خودشه! برنارد.


Tuesday, April 12, 2011

خلاصه ی یک بحث کارشناسی





- روی سنگ وایساده؟
- نه!  قایقه. روی قایق ایستاده.
- قایق که این جوری نیست. این سنگه.
- مگه قایق چه جوریه؟
- قایق دیوارم داره.
- این قایق کوچیک بدون دیواره.
- اسمش چیه؟
- اسم چی؟
- اسم این مرده چیه؟
- نمی‌دونم.
- خوب بگو اسمش چیه؟
- ماهیگیر.
- ماهیگیر؟
 - داره ماهی می گیره. تورش رو می‌اندازه تو آب ماهی می‌گیره.
- می‌خواد غذا بخوره؟ منم امروز همه‌ی غذامو خوردم. گشنشه؟
- شایدم می‌خواد ماهی بگیره ببره تو مغازه بفروشه.
- ماهیاش پس کجان؟
....

- بابا! این جا کجاست؟
- نمی‌دونم.
- رودخونه‌اس خب. یادته رفتیم آب بازی کردیم؟ منو الان می‌بری رودخونه؟
-  الان رودخونه آبش خیلی کمه، نمی‌شه هم رفت توش بازی کرد، کثیف شده. باید بریم یه جای دیگه که دوره.
- خب الان بریم.
- الان که نمی‌شه.
- فردا می‌بری؟
...
- اسمش چی بود؟
- ماهیگیر رو می‌گی؟
- آره. خیلی قشنگه.
...

دریا

فیلم‌ها و عکس‌های جشن تولد سحر از یک تا سه سالگی را  تدوین کردم و اسمش را گذاشتیم « یک دو سه» که نمی‌شود منتشرش کرد. چند روز اول عید هم نشستم و فیلم‌های چند سال گذشته را مرور کردم. موضوع این یکی شد دریا. این یک تکه از آن کاردستی است.


Saturday, April 9, 2011

با چیا زمستونو سر می کنه؟



اسکناس‌های عیدی را لوله کرده بود و همه جا با خودش می‌برد. این طور هم نبوده که  فقط به  لهجه‌ی اصفهانی قانع شده باشد، اهل پس انداز هم هست! 
در مقایسه با استغنای شبه عرفانی عید پارسال ( فرزند آدم) این پول دوستی موقتی امسال  یعنی یک سال گذشته است. یک سال شنیدن حرف‌های بچه‌های مهد کودک، دیدن برنامه‌های کودک، زل زدن به  بابا و مامان که از دستگاه خودپرداز اسکناس می‌گیرند و چیزهای دیگر.
تا حالا فقط یک لایحه برای عیدی‌هایش ارایه کرده. از همان اولین اسکناس عیدی اعلام کرده است که می‌خواهد نوشمک بخرد، نوشمک زیاد.  نوشمک زیاد؟ یعنی چه قدر زیاد؟ شاید بیافتد در کار تجارت نوشمک و  با استفاده از  رانت‌های دولتی از بنادر غیر رسمی نوشمک‌های خارجی  و تاریخ مصرف گذشته را وارد کند و بشود سلطان نوشمک ایران.  هنوز زود است.  باید چند سال دیگر در میان ما زندگی کند، تلوزیون ببیند، روزنامه بخواند ، مدرسه برود و فرهنگ مردم را جذب کند.  پدر و مادر نیستند که بچه را تربیت می‌کنند یا دست کم  اهمیت‌شان به حدی که تصور می‌شود نیست. برنامه‌ی کودک می‌دید، چند نفر نقشه می‌کشیدند پول‌ها و طلاهای مرد ساده‌دلی را بدزدند.
*
شاید برایش حسابی باز کردیم تا دوست و آشنا و فامیل بتوانند در سال‌های بعد بی عذر و بهانه‌های واهی عیدی‌های‌شان را از هر جای ایران و بلکه هم جهان به آن حساب  واریز نمایند. این طوری می‌تواند وقتی بوی عیدی فرهاد را گوش می‌کند –بعید است با این وضع منجمد سرزمین مادری تا آن وقت کسی دل و دماغی داشته باشد یک  ترانه‌ی  دیگر برای نوستالژی دم عید  اختراع کند- خلاصه می‌تواند  خیلی شیک و اینترنتی حساب بانکی‌اش را چک کند و  مثل نسل‌های پیشین  با بوی اسکناس تا نخورده‌ و گل محمدی که خشک شده لای کتاب  ، زمستان را سر کند.


Wednesday, April 6, 2011

Monday, April 4, 2011

پرچم ایران


- پرچم ایران رو بلدی بگی؟
- بله.
- خوب بگو!
- اول سبز، بعدش زرد بعد قرمز.
-  نه اون چراغ راهنماییه. درستش اینه: سبز سفید قرمز.
- آره! تازه چوبم داره.



سیزده به در


Sunday, April 3, 2011

مشکل صبح روز 14 فروردین




در تمام تعطیلات عید هر روز صبح زود بیدارمان می کرد که «دیگه شب نشد! بیدار شین!» در عوض صبح روز 14 فروردین که باید می رفت مهدکودک هی  چراغ ها را خاموش می کرد و اصرار می کرد که: نه! باید بخوابیم! زود چشماتونو ببندین.
-          باید بریم سر کار و تو هم بری مهدکودک. صبح شده.
-          نه صبح نشده. ببین هنوز خروس قوقولی قوقولی نمی کنه
-          کی تو با صدای خروس از خواب پا شدی؟ این مال قصه هاست.
-          نه! باید بخوابیم وقتی خروسه قوقولی قوقولی کرد صبح شده.
-          ببین آسمون روشن شده.
-          نخیر تاریکه. شب شده هنوز.
-          خوابت میاد؟
-          نه! ولی آخه شب شده، باید بخوابیم.