البته در این عکس مشغول دیدن و تورق یک کتاب معماری است ولی به طور معمول کتاب های رنگارنگ سن و سال خودش را ورق می زند و می خواهد که برایش بخوانند. خواندن که چه عرض کنم! وسط کار یک کتاب دیگر می آورد و هنوز چند صفحه از کتاب دوم نرفته می رود پی بازی خودش. انگار نه انگار که کلی حس گرفته ایم و تئاتر بروز داده ایم.
Wednesday, April 29, 2009
از خوردنی هایش
Sunday, April 26, 2009
خوبی و بدی
سحر بازی میکرد من هم یک گوشه پارک نگاهش می کردم و مواظبش بودم. این بار سراغ بچههای دیگر نمیرفت. اگر هم بچهای طرفش میآمد، تحویلش نمیگرفت. کلا از جامعهی بچههای پارک کناره گرفته بود و سرش به چیز دیگری گرم بود؛ به مورچهها. روی پایههای سیمانی یکی از چراغهای پارک دنبال مورچهها میگشت و وقتی پیدایشان میکرد خوشحال و هیجانزده به من نشانشان میداد که: توتو!
*
رفتار بچههای بزرگتر با یک خواهر و برادر افغانی – یا فقیرتر- بد و زشت بود. بچهها ازچند سالگی ممکن است یاد بگیرند که فقیر وغریب را طرد کنند؟ سحر روزی با این بچهها در این پارکها بازی میکند و در معرض آموختن چه چیزهایی خواهد بود! گمانم کار سختی در پیش است.
*
رفتار بچههای بزرگتر با یک خواهر و برادر افغانی – یا فقیرتر- بد و زشت بود. بچهها ازچند سالگی ممکن است یاد بگیرند که فقیر وغریب را طرد کنند؟ سحر روزی با این بچهها در این پارکها بازی میکند و در معرض آموختن چه چیزهایی خواهد بود! گمانم کار سختی در پیش است.
Wednesday, April 22, 2009
لذت نقاشی
Subscribe to:
Posts (Atom)