Wednesday, July 29, 2009

یه بوس کوچولو


پبش از این که کسی را بوس کند تکرار می کند: بوس بوس بوس. حالا برای این «بوس» یک معنی تازه و کاملا دور از ذهن هم یافته است. توپ بی باد یا کم بادش را می آورد و دستم می دهد که بادش کنم و توضیح می دهد که: بوس! بوس!
به این ترتیب توپ را باد می کنیم/بوس می کنیم.
:)
عربی اش به گمانم می شود: كلمه الحق يراد بها الباطل... واقعن

Saturday, July 25, 2009

زنده و زاینده رود

نمی‌شود گفت زاینده رود مرده است. فقط طولش کم‌تر شده است. زاینده‌رود «آب رفته» و دیگر به اصفهان نمی‌رسد. مدت‌هاست فقط رد پایش را می‌بینیم. نه ماهی از وسط شهر رد می‌شود، نه پرنده‌های مهاجر این‌جا فرود می‌آیند و نه خاطره‌ها به یاد می‌آیند. خب البته کسی هم غرق نمی‌شود. ما منتظر جریان دوباره‌ی زندگی و مرگیم. منتظریم باز از زیر پل‌های جور واجور اصفهان عبور کند و قایق‌ها را از خاک بردارد و در مادی‌ها روان شود. این شهر بی زاینده‌رود آن شهری نیست که در خاطره‌های‌مان است.
در بالای رودخانه، آن‌جا که قبلا رودخانه پر صدا و قوی بود، حالا فقط رود کم‌رمقی جریان دارد. در آب خنک‌اش کمی آب بازی کردیم و خیال‌مان راحت شد که نمرده است فقط کوتاه آمده. خیلی هم غصه ندارد، زندگی گاهی این جوری است.


















Thursday, July 2, 2009

سین شین





یاد گرفته قهر کند. قیافه اش خیلی بامزه می شود.
در خیابان برای هر بچه ای که سر راهمان باشد دست تکان می دهد به همه بچه هایی که در خیابان یا ماشین های دیگر می بیند سلام می کند. سلام کردنش هم کش دار است: سلاااااااام! البته تلفظ سین اش یک چیزی است بین سین و شین.
وسواسی هم شده. روزی 20 بار باید دست هایش را بشوید. گاهی ده دقیقه یک بار می آید سر وقت بابا و دست هایش را نشان میدهد و تکرار می کند: دشت دشت. همان بین سین و شین البته)

همچنان بد غذاست. ولی یکی از خوردنی های مورد علاقه اش کمپوت آلوورا ست. ظاهرن نام فارسی این گیاه «صبر زرد» است. فکر می کردم از کاکتوس هاست و نگران کاکتوس خوری دخترم بودم ولی گویا از خانواده زنبق هاست. حالا نگران افراط در زنبق خوری دخترمانیم. اصلن هم خوش مزه نیست با این حال با اشتهای زیادی قطعات آلوورا را می‌خورد و بعد بلند می شود و کاسه خالی اش را می آورد که: نیشت! نیشت!
همان سین و شین که ذکرش رفت