Saturday, June 29, 2013

تابستان خود را چه گونه


تابستان شروع شده. خوش‌بختانه شهرداری جاهایی را مخصوص آب‌بازی بچه‌ها درست کرده. تعداد زیادی فواره با موسیقی بالا و پایین  می‌روند و خیس شدن آزاد که نه، دستور کار است. ظاهرن به همه خوش می‌گذشت به جز جوانکی که مسئول روشن کردن فواره‌ها بود. خیلی دلواپس بود به خصوص خانم‌ها پای‌شان را به محوطه فواره‌ها نگذارند.

Wednesday, June 19, 2013

به سوی دبستان


امروز اسم‌اش را برای کلاس اول دبستان نوشتیم. صبح سه چهار  ساعتی درگیر کارهای سنجش سلامت بودیم. بر خلاف انتظارم رفع تکلیف نبود و بچه‌ها به دقت معاینه می‌شدند. شنوایی، بینایی و دندان‌ها و فشار خون و واکسن‌ها و قد و وزن و توانایی درک و سوابق پزشکی بچه و والدین و... را چک می‌کردند و یک پرونده سلامت تشکیل می‌دادند که  صفحاتی هم برای سال های آینده داشت. احساس تمدن به آدم منتقل می‌شد. فقط حیف که بیشتر اطلاعات فقط روی کاغذ ثبت می‌شد و خبری از بانک اطلاعات نبود.

بین دو دبستان غیردولتی و یک دبستان دولتی مردد بودیم و سرانجام به خاطر توصیه‌ی اطرافیان و تاکید روی مزایای اموزشی مدارس دولتی، مدرسه‌ی دولتی را انتخاب کردیم. یک خوبی‌اش این است که فقط تا کلاس سوم دبستان را دارد و بچه‌ها تقریبن هم قد و اندازه‌اند. از طرفی آن مدرسه غیردولتی با این بچه‌ها که کمی نازپروده شده‌اند، شاید هماهنگ‌تر بود.
خب، اینم از این!

Saturday, June 15, 2013

تا هوا تازه شود؟



آماده می‌شدیم برویم رای بدهیم. سحر پرسید: یعنی این رییس جمهوره داره میره؟
-آره بالاخره!
پرسید یعنی چه؟  توضیح دادیم.
توضیح دادن برای بچه کمی مثل برنامه‌نویسی کامپیوتری است. یک شرط را ننویسی به نتایج عجیبی می‌رسی.
رسیدم به این جا که هر کس اسم کسی را که دوست دارد  می‌نویسد و بعد کاغذها را می‌شمارند و اسم هر که را بیش‌تر نوشته بودند، می‌شود رییس جمهور!
-بابا یعنی تو هم رییس جمهور می‌شی؟
دنیای سحر دنیای کوچکی است و فعلن من  در این دنیای کوچک  رییس جمهور محبوب‌ام. اما دنیا همین طور کوچک نمی‌ماند. چهار سال دیگر سحر و آن دخترکی که در پارک هم‌بازی‌اش بود، ده ساله شده‌اند و درخت‌ها نیستند که هوا را تازه می‌کنند، همین مردان و زنان سیاست‌‌اند که می‌توانند مثل این رییس جمهور فعلی زمین و زمان را با دروغ و توهم آلوده کنند و کشور را ویران کنند یا بر عکس، کاری کنند تا هوا تازه شود.

Wednesday, June 5, 2013

پیشواز تابستان

شامپوی لعنتی



کم‌کم باید حضور یک عقل سومی را هم در خانه به رسمیت بشناسیم. عقلی که آینده‌نگری می‌کند و نقشه می‌کشد و برای اجرایش منتظر موقعیت مناسب می‌شود. عقلی که می‌فهمد باید دشمن را زودتر از آن که عمل کند، خنثا کرد.
برای سحر تنها بدی حمام کردن، شامپو است. دیروز  خریدها را که نگاه کرد فهمید کدام شامپو مال خودش است. برای اطمینان بیش‌تر حتا اشاره کرد که: مث شامپوی بچه‌هاست! گفتم خب مال توه.
امروز معلوم شد یک نفر پنهانی در فرصتی رفته توی حمام و کل قوطی شامپو را خالی کرده و دست‌هایش را شسته و برگشته سر بازی‌اش.