نگار من که به مکتب برفت و خط بنوشت، درساش رسیده به حرف خ.
Monday, January 27, 2014
Thursday, January 16, 2014
یکی از این جنگ شادیهای دوزاری خانوادگی بود. به اصرار سحر
رفتیم. در مدرسه کاغذهای تبلیغاش را به بچهها داده بودند و خجالت نکشیده بودند. مدرسه
روی بچهها خیلی موثر است و تبلیغات تجاریاش برای یک کتاب کمک آموزشی بیفایده یا
یک جشن بی سر و ته، اثر تقریبن صد در صدی دارد.
خیابان جلوی سینما ترافیک سنگینی داشت. جای پارک نبود، سینما
شلوغ بود. به سختی بلیط گیر میآمد. ازدحام مردم در سالن انتظار خفه کننده بود. مردم
ناچار بودند برای کوچکترین تکانی سه چهار نفر را هل بدهند. برنامهشان کاملن تجاری
بود و هیچ فکر و ایدهی خاصی نداشت. از کل
یک ساعت و نیم شاید حدود بیست دقیقهاش
برای بچهها طراحی شده بود که آن هم نمایشی بود از لودهبازی یک مجری و یک کوتوله
به سبک عمو پورنگ.
حدود یک سوم برنامهشان
به گفتن جکهای بیمزه و بی ربط دربارهی رفتارهای زنها و مردها
گذشته بود و بچه هنوز هاج و واج منتظر جشن بود. برگشت طرفم که: پس کی شروع میشه؟
میخواستم بگم : متاسفانه شروع شده!
Monday, January 6, 2014
دوست داشتن ایران
باید کلمه ها را مرتب میکرد و جمله میساخت. شمرده شمرده و با تامل گفت: دوست . داریم. ما. ایران. را. گفتم: این چه طوره؟ ما ایران را دوست داریم. گفت: خب آره البته اینم میشه.
بعله که میشه! "دوست داشتن ایران" خوب است. اول باشد، آخر باشد، آزاد باشد، در خانهاش حبس باشد، آن ور دنیا باشد یا حتا زیر خاک باشد... هر جا که باشد، دوست داشتن ایران خوب است.
Thursday, January 2, 2014
برف
سحر تقریبن برف ندیده است. برف که سهل است باران هم در این سال ها کم تر باریده. انتظار برای برف بی فایده بود و ناچار شدیم خودمان دنبال برف بگردیم. سال هاست که بارش برف هیچ مدرسه ای را در این حوالی تعطیل نکرده. حالا آلودگی شدید هوا مدرسه ها را تعطیل می کند.
Subscribe to:
Posts (Atom)