Monday, October 13, 2008

ایستادن



برادران رایت در نخستین پرواز چیزی در حدود 200 متر پیش رفتند. دیشب هم  سحر برای اولین بار حدود 30-40 ثانیه روی پای خودش ایستاد. مامانش بود که متوجه شد دخترمان ایستاده بی آن که دستش را به جایی گرفته باشد. برای حفظ تعادل جوری تمرکز کرده بود که بعید است صدای تشویق ما را شنیده باشد...

 خوش به حالش که حالا حالاها می تواند لذت این اولین‌ها را درک کند و کشف کند.

Tuesday, October 7, 2008

بازم ماست می خوام






شیر میخورد، کاسهی ماست را روی سرش خالی میکند، میخندد، میخوابد، گاهی تمرین لجبازی میکند، نمی‌گذارد لباس تنش کنند. خودش را کثیف می‌کند، چهار دست و پا می‌رود، چمن‌های پارک را می‌کند و به بابا هدیه می‌دهد. به جایی تکیه می‌دهد و می‌ایستد، توپ و عروسکش را پرت می‌کند، آب‌بازی می‌کند، آواز هم می‌خواند و گاهی هم خودش را با آهنگی تکان می‌دهد.
کاملا غیر قانونی طعم شکلات را کشف می‌‌کند. کتاب‌هایش را ورق می‌زند؟ یا پاره می‌کند؟ یک چیزی بین این دو. دم گاو قرمزش را گاز می‌گیرد، شب‌ها ناچار است هر طور هست قطره‌ی فروس سولفات و ویتامین را بخورد و مقاومتش بی فایده است. مصمم است که هر شارژری را از برق بیرون بکشد و... زندگی‌اش را شروع کرده.