Tuesday, April 23, 2013


در ادامه زاینده رود (پست قبلی)

Monday, April 22, 2013

زاینده رود


اولین بار که زاینده‌رود واقعن خشک شد خیلی تکان دهنده بود. کم‌کم روزهای بیش‌تری خشک ماند.  در چند سال گذشته کم‌تر رودخانه بوده و بیش‌تر خشک بوده است. باز خوب است شهرداری جلوی باغ پرندگان حصار سیمی کشیده بود که مردم از بستر خشک رودخانه رد نشوند و  فراموش نکنند این جا رودی جاری بوده. این روزها پس از جلسه‌های طولانی  به هزار شرط  زاینده‌رود زنده شده هر چند نه مثل روزهای فراوانی‌اش. همین که هست باز اصفهان به‌ترین شهر ایران است.

Sunday, April 21, 2013

سفر اکتشافی جوجه ای



سوار دوچرخه‌های‌مان شدیم. مثلن قرار بود با سحر  پدر و دختری به سفر اکتشافی برویم. پرسید یعنی چه؟ گفتم: یعنی بریم با دوچرخه کوچه‌های دور و برمان را کشف کنیم.
کمی که رفتیم گفت دستشویی دارد. قبلن یکی کشف کرده بودیم و رفتیم همان جا.
 سفر اکتشافی دوباره شروع شد و هنوز دو  سه خیابان نرفته گفت یک دستشویی دیگر هم دارد. بابا این که نشد سفر اکتشافی! دوباره برگشتیم.
حتا در کوچه‌ها ماشین‌ها خیلی تند و ترسناک می‌آمدند و دوچرخه‌سواری کنار خیابان خیلی خطرناک بود. پیاده‌روها پست و بلند بودند و مردم ماشین‌های‌شان را پارک کرده بودند. متوجه شدم راننده‌ها اگر ببینند یک بچه سوار دوچرخه است احتیاط می‌کنند و هر چه قدر لازم است بی این که  بوق بزنند و عصبانی شوند منتظر می‌مانند تا بچه  سر صبر رد شود  ولی مشکل این است که بیشتر‌شان آن قدر تند می‌رانند که اصلن نمی‌بینند. از زمان ماژلان تا حالا چیزی از خطرهای سفر اکتشافی کم نشده.
دوچرخه‌ی سحر هم پر عروسک بود. بیشتر اوقات با عروسک‌هایش حرف می‌زد یا  عروسک‌ها می‌افتادند و باید جمع‌شان می‌کردیم.
- هی بابا! پس کی می‌ریم پارک بادی؟

Saturday, April 13, 2013

V sign


 این علامت پیروزی، این V  معروف حالا هر تاریخی که دارد، دیگر جزیی از میراث بشریت حساب می‌شود. برای بسیاری از جمله سحر این نشان یک ژست رو به دوربین بیش‌تر نیست.  حتا نمی‌دانم سحر از کجا دیده و یاد گرفته. چند ماه دیگر انتخابات ریاست جمهوری است. تمام این سال‌های زندگی سحر در زمانی سپری شد که  بسیاری از ما از  هر کار این دولت سرافکنده، غمگین  یا خشمگین شدیم.  این چند سال رقیبان و بدخواهان  ما در بیرون  و ابلهان  ما در داخل  این علامت  را به نشانه‌ی پیروزی زیاد نشان‌مان داده‌اند.
ره صد ساله را باید صد ساله رفت. قرار نیست اوضاع یک شبه درست شود ولی امیدوارم به زودی این نشان را بر دست مرد خردمندی ببینیم و خوش‌حال بخندیم.


Friday, April 12, 2013



حرف‌مان شد. گفت: بریم پارک. گفتم: دیره، می‌ریم خونه!
بد اخلاقی کرد و ناراحت شدم. چند دقیقه‌ای بود که در سکوت به سمت خانه می‌رانیدم. گفت: چرا آدما اخم می‌کنن؟
-          وقتی ناراحت می‌شن اخم می‌کنن.
-          فک کنم وقتی کسی اخم کنه سرش درد می‌گیره.
-          ...

آخرش  هم رفتیم پارک.

Wednesday, April 10, 2013

انتخاب مدرسه




صبح  سه نفری نشستیم توی ماشین و راه افتادیم مدرسه بپسندیم. اولین مدرسه‌ای که رسیدیم تازه زنگ تفریح تمام شده بود و ناظم‌های مدرسه سعی می‌کردند هر طور شده دختربچه ها را بفرستند سر کلاس. سحر کمی ترسیده بود و حتا  پیشنهاد کرد مدرسه نرود. وضع مدرسه‌های بعدی به‌تر بود. در یکی از مدرسه‌ها بچه‌ها  لباس‌های زیبایی به تن داشتند و به شادی بازی می‌کردند و سحر هم در تصمیم صبح‌اش تجدید نظر کرد.
 امروز فقط به مدرسه‌های دولتی سر زدیم و فعلن تصمیمی برای مدرسه‌های غیرانتفاعی نداریم. شایع است که مدرسه‌های غیرانتتفاعی بر خلاف انتظار کیفیت آموزشی پایین‌تری دارند. جمعیت کلاس‌ها در دولتی و خصوصی یکی است. مدارس خصوصی کلاس‌های کم‌تر و در نتیجه جمعیت کم‌تری دارند و شاید برای بچه‌ها راحت‌تر باشد که به  مدرسه‌ای  شبیه به خانه بروند تا  یک مدرسه بزرگ و پر از دانش آموز. ولی خب فعلن تصمیم ما این است که برود مدرسه دولتی.
 خانم ناظم گفت باید تا اردیبهشت صبر کنیم و دوبار خیلی محترمانه یادآوری کرد چون خانه ما در محدوده‌ی مدرسه نیست و هیچ کدام‌مان هم معلم نیستیم با شرایط خاصی ثبت‌نام می‌کننند. منظورش را فهمیدم و لازم نبود برای بار سوم با لب‌خند حرفش را تکرار کند. مرغ همسایه همیشه غاز است!  مدرسه‌های نزدیک خانه را هم سر زدیم. مدیرهای دبستان‌ها کمی مردداند و نمی‌دانند سال تحصیلی آینده مدرسه‌شان چه طور می‌شود. دبستان شش سال شده و تصمیم گرفته‌اند دبستان‌ها را دو قسمت کنند. قسمت اول کلاس اول تا سوم و قسمت دوم کلاس چهارم تا ششم. مدیرهای دبستان‌ها منتظر تصمیم آموزش و پروش هستند که اول تا سوم را بنویسند یا چهارم تا ششم را.
تفاوت مهمی که در مدرسه‌ها می‌بینم سرویس است. الان دیگر همه‌ی مدرسه‌ها سرویس رفت و آمد دارند و ظهر تعداد زیادی تاکسی کنار مدرسه منتظرند  و حتا روی دیوار شماره‌ی پارکینگ دارند. معاون یکی از دبستان‌ها با یک جور افتخاری می‌گفت 60 تا سرویس دارند! البته ما هم با سرویس مدرسه می‌رفتیم ولی آن وقت‌ها رایج نبود. حالا خیلی فراگیر شده.

Saturday, April 6, 2013

از چراها



حرف از این جا شروع شد که شب ها سردتر از روزهاست. پرسیدم می‌داند چرا؟
گفت به خاطر خورشید. گفتم درسته. پرسید چرا؟
-معلومه دیگه خورشید که می‌تابه زمین گرم می‌شه و شب‌ها که نیست زمین سرد می‌شه.
پرسید: چرا وقتی خورشید نیست زمین سرد می‌شه؟ چرا گرم نمی‌مونه؟
-          چون جهان سرده! قدما هم گفته‌اند جوهر زمین سردی است و اصلن برای همین زم‌ین هم‌خانواده‌ی زم‌ستان است.
نه! این نه! فرداست که گیر بده به آتشفشان‌ها که وسط زمین خیلی هم داغه.
-          چون در شب زمین انرژی گرفته شده از خورشید رو با طول موج‌های بلندتر باز می‌تاباند و سرد می‌شود.
اینم نه!
-          بین! مثل کتری که رو گازه. وقتی روی گازه داغ می‌شه وقتی از روی گاز ورش می‌داریم کم‌کم سرد می‌شه. فرض کن خورشید مثل اتیشه و کتری مثل کره‌ی زمینه و....
-          خب چرا؟
-          چی چرا؟
-          چرا کتری سرد می‌شه؟
-          ...الان داریم رانندگی می‌کنیم. وقتی رسیدیم خونه برات روی کاغذ می‌کشم و توضیح می‌دم.
رسیدیم خوابش برده بود! در گوگل گشتم شاید جواب راحت و مناسبی پیدا کنم. بیش‌تر پاسخ‌ها درباره‌ی سردی روابط  همسران و خانواده‌ها بود.

Thursday, April 4, 2013

رقص


شب پیش از سال تحویل نشسته بودیم گوشه‌ای و  محو رقص و شور  بلوچ‌ها شده بودیم که خیس عرق شده بودند و هر چه خسته‌تر می‌شدند بر طبل‌شان محکم‌تر و تندتر می‌کوبیدند و رقصان‌تر می‌شدند.سحر تعجب کرده بود و بابا فکر می‌کرد زندگی این گونه باید.

Tuesday, April 2, 2013

سیزده

 خانه تکانی و چارشنبه سوری و ماهی قرمز و  سیزده به در و هفت سین و دید و بازدید و آجیل و عیدی و لباس نو و حتا خود اون سال تحویل و فال حافظ برای بعضی ها و دعای فرج برای بعضی دیگر و  کل این آداب باستانی و غرور آفرین ملت ما در نهایت برای انسان ها  تا گروه سنی ج جالب و هیجان انگیز است. امیدوارم سحر وقتی وارد گروه سنی د شد به حد کافی متوجه بی معنی  بودن کل این مراسم خاطره انگیز و باستانی شده باشد.  

Monday, April 1, 2013

نوروز


در سفرها روی صندلی عقب ماشین خوابش می‌برد. وقتی بیدار می‌شود معمولن به مقصد رسیده‌ایم یا خیلی نزدیکیم. اما این بار فرق می‌کرد. هر چه می‌خوابید و بیدار می‌شد  نرسیده بودیم و هنوز راه زیادی در پیش بود. سواحل زیبای چابهار در کنار دریای عمان و اقیانوس هند، پایان آن راه طولانی بود.
فرصت نشد هفت سین را طبق استاندارد‌های بین المللی جهان باستان بچینیم. هرچند سال تحویل کنار اقیانوس با هفت سین ای که  یکی از سین‌هایش خود سحر باشد، به نظرم چیزی کم ندارد. سال هنوز تحویل نشده تند تند همان سه چارتا سنجد باقی مانده  را هم چشیدند و پسندیدند.