Sunday, March 29, 2009

سحر و کیمیا



















یکی از هدایای کیمیا برای سحر یک خانه پارچه ای بود که باورمان نمیشد سحر را حسابی ذوق زده کند. استخر بادی اش را تحویل نمی گیرد برای همین هم فکر می کردیم باید کمی بزرگ تر شود تا از این چیزها خوشش بیاید ولی سحر کاملا از خانه اش لذت برد و حتی وقتی گرسنه شد مامانش را مجبور کرد برود همان جا. گاهی هم به اصرار مرا به خانه اش می برد و اگر بی حوصله باشم بیرونم می کند بی تعارف.با هم بازی کردند حرف زدند و البته دعوا هم کردند.



Saturday, March 28, 2009

کیمیا قنو :)














کیمیای علی و شهره است این. واقعا تشخیصش دشوار است که بیشتر شبیه کدامشان است. با علی موافقم که 50- 50 است. در ضمن حسابی خودش را زخمی می کرد

چند ماهی از سحر کوچک تر است ولی قوی تر و سنگین تر است. وقتی هر دو را بغل می کردم به طرف کیمیا منحرف می شدم سحر هنوز به پایین نمودار رشد آویزان است و تقلا می کند

آدم جدید ها

















امیر علی بهانه می گرفت که زودتر بروند خانه مامان بزرگش. دقیقا یادم است آن وقت ها این دو تا نبودند، یعنی اصلا یه طور کلی نبودند. شاید به جبران آن نبودن است که حالا شدیدا هستند و حتی نمی گذارند حرف به انتخابات آینده ریاست جمهوری برسد. وهمین دیگر! امیر علی بهانه می گرفت که زودتر بروند شیراز خانه مادربزرگش. زیاد مهمان مان نبودند و زود رفتند و فرصتی برای حل مشکلات جهان و حومه پیش نیامد.

بهار دوم سحر



میگفتند هر کاری که در لحظه سال تحویل بکنیم تا آخر سال همان کار را می کنیم. می گفتند برای همین هم بهتر است در لحظه تحویل سال تلوزیون نگاه نکنیم، بازی نکنیم، چیزی نخوریم باید دور هم باشیم که تا آخر سال دور از هم نمانیم.
سحر خواب بود و به پیشنهاد بابا و تصویب مامان با مطلق آرا تصمیم گرفته شد که بگذاریم در عبور از زمستان سال کهنه به بهار سال نو در خواب باشد بلکه در سال 1388 کمی بخوابد.
ترفند عبثی بود! سحر هنوز هم کم می خوابد. ترفند والدین معمولا عبث است مثلا بچه های دور سفره هفت سین از هم دور می شوند. گاهی خیلی دور



سوت بزن بازرس

سوتک کفشش را در آورده بودیم. پیدایش کرده بود و نتیجه اش این شد.

Thursday, March 5, 2009

هوا سرد است

چند پسربچه‌ی 7-8 ساله در پارک روبه‌روی خانه فوتبال بازي مي‌کردند. سحر از همان دور که ديدشان از خوشحالي جيغ کشيد و دويد طرف‌شان. بازي‌شان را به هم زد. پي توپ مي‌دويد و براي هم‌تيمي‌هايش ابراز احساسات مي‌کرد. طفلکي‌ها مجبور بودند حتما به سحر هم پاس بدهند وگرنه سرشان داد مي‌زد. بالاخره هم تسليم شدند و سحر شد کاپيتان هر دو تيم. کلي خوش گذراند.
متاسفانه سحر در فصل سرد سال راه افتاد و بازيگوشي‌اش را شروع کرد. براي همين هم از نظر بازي در پارک‌ها و فضاهاي باز به طور جدي کمبود دارد.