Thursday, September 25, 2008

گذر از یک سالگی


کتاب جالبی را می‌خواندم. سحر در روروک‌اش می‌آمد کنار در و بازیگوشانه نگاهی می‌کرد و جیغ می‌کشید و فرار می‌کرد. بعد از دو سه بار فهمیدم این یک جور دعوت به بازی است. کم پیش می‌آید که آدم در موقعیت انتخاب بین دو کار جالب قرار بگیرد: کتاب جذابی بخواند یا با دختر شیرینش بازی کند.
آن قدر بازی کردیم که هر دو از حال رفتیم.

درست از همان پنجشنبه‌ای که شروع کرد به چهار دست و پا رفتن، شخصیتش دگرگون شد. یک دختر دیگری شد اصلا. فوق‌العاده بازیگوش و متحرک! تمام مدت یک نفر باید مراقب و همبازی‌اش باشد. هیچ وقت جایی که باید باشد با نشانده‌ایم‌اش نیست. حواسمان نباشد می‌رود زیر دست و پا . شب‌ها نمی‌خوابد و بازی می‌کند و والدین خسته را هم مجبور می‌کند تا همراهی‌اش کنند. روی تخت می‌نشیند و محکم خودش را به عقب پرت می‌کند و قرت قرت می‌خندد. هنوز دو دندان بیشتر ندارد و گاز می‌گیرد.
چند روز است که تلاش می‌کند کلمات پیچیده‌تری بگوید. کاملا جدی نگاهمان می‌کند و کلمات نامفمومی می‌گوید. جدیتی در گفتارش است که انگار از نظر او کاملا بدیهی است که ما بفهمیم چه می‌گوید.
و دیگر چه؟ واکسن سرخک‌اش را هم زد. ده ثانیه بیشتر گریه نکرد. وزنش همچنان کم است. هر چه می‌کنیم غذا نمی‌خورد. محبوب‌ترین غذایش بعد از شیر مادرش هنوز ماست است. علاقه زیادی هم دارد که روی زانوهایش بلند شود و دکمه ریست کامپیوتر را فشار دهد. این آخری جدا دردسر زاست!

No comments: