
Tuesday, January 15, 2008
Sunday, January 6, 2008
سحر میخندد
مامان سحر گفت که از رادیو شنیده که اگر بچه تا 4 ماهگی لبخند اجتماعی نزند، باید حتما به دکتر مراجعه کرد .
مشکل دختر ما این است که مخصوصا این روزها زیادی لبخند اجتماعی میزند. این جوری میشود که در مهمانیها دخترمان را میبرند و دست به دست میچرخانند تا برایشان لبخند اجتماعی بزند.
و این در حالی است که عبارت «لبخند اجتماعی» از آن وصلههایی است که به سحر و هیچ بچهی دیگری نمیچسبد. لبخند اجتماعی یک چیزی باید باشد در مایههای شادی کردن فوتبالیستهای این دوره و زمانه. یکی سلام نظامی میدهد، یکی پشتک میزند، یکی ادای هواپیما را در میآورد، یکی میلهی پرچم کنار زمین را میچسبد و یک انگشتش را توی دماغش میکند، آن یکی دندانهایش را نشان میدهد و گوشش را تکان میدهد و با مشت توی شکم همتیمیاش میزند و الی آخر. این فوتبالیست ها هر وقت خوشحالند -که معنی اش این است که گل زده اند- از این اداها در میآورند و بارها و بارها تکرارش میکنند لابد تا همه متوجه خاص بودن و منحصر به فرد بودنشان بشوند. لابد برای این که تا مدت بیشتری در یادها بمانند و... و این است حال ما تا حدودی. و این در حالی است که عبارت لبخند اجتماعی از آن وصلههایی است که به بچههای ما نمیچسبد. آنها به سادگی لبخند میزنند.
مشکل دختر ما این است که مخصوصا این روزها زیادی لبخند اجتماعی میزند. این جوری میشود که در مهمانیها دخترمان را میبرند و دست به دست میچرخانند تا برایشان لبخند اجتماعی بزند.
و این در حالی است که عبارت «لبخند اجتماعی» از آن وصلههایی است که به سحر و هیچ بچهی دیگری نمیچسبد. لبخند اجتماعی یک چیزی باید باشد در مایههای شادی کردن فوتبالیستهای این دوره و زمانه. یکی سلام نظامی میدهد، یکی پشتک میزند، یکی ادای هواپیما را در میآورد، یکی میلهی پرچم کنار زمین را میچسبد و یک انگشتش را توی دماغش میکند، آن یکی دندانهایش را نشان میدهد و گوشش را تکان میدهد و با مشت توی شکم همتیمیاش میزند و الی آخر. این فوتبالیست ها هر وقت خوشحالند -که معنی اش این است که گل زده اند- از این اداها در میآورند و بارها و بارها تکرارش میکنند لابد تا همه متوجه خاص بودن و منحصر به فرد بودنشان بشوند. لابد برای این که تا مدت بیشتری در یادها بمانند و... و این است حال ما تا حدودی. و این در حالی است که عبارت لبخند اجتماعی از آن وصلههایی است که به بچههای ما نمیچسبد. آنها به سادگی لبخند میزنند.
Tuesday, January 1, 2008
راه رفتن در نیمه شب
دخترمان بعضی شبها بهانه میگیرد. باید بغلش کنیم و راه برویم. تا بایستیم دوباره گریه میکند.
به مامانش میگفتم: عجیب است که حتما باید راه برویم. چند باری سعی کردم چراغها را خاموش کنم و بنشینم و تکانهای راه رفتن را شبیهسازی کنم، ولی باز متوجه شد و گریه کرد.
انگار به مامانش برخورد: فکر کردی بچهام خره؟
به مامانش میگفتم: عجیب است که حتما باید راه برویم. چند باری سعی کردم چراغها را خاموش کنم و بنشینم و تکانهای راه رفتن را شبیهسازی کنم، ولی باز متوجه شد و گریه کرد.
انگار به مامانش برخورد: فکر کردی بچهام خره؟
Subscribe to:
Posts (Atom)