اول با صدای کم گریه میکند و اگر در مورد شرایط مطلوبش درست حدس نزنیم، به صورت پلهای و ناگهانی توان صوتی را بالاتر میبرد تا بالاخره رسما جیغ بکشد. معمولا کمتر کار به آنجا میکشد که خانه را بگذارد روی سرش، آن هم سر به آن کوچکی. دختر بسیار آرامی است. در بیشتر اعتراضها فقط گرسنه است یا مشغول سعی و خطا با دستگاه گوارش است. به ندرت پیش میآید که مثل دیشب واقعا قدرت ریههایش را نشان دهد. از عصر که از خرید برگشتیم رسما کج خلقی کرد. از چیزی ناراضی بود. زبان هم که سرش نمیشود تا بگوید چه مشکلی دارد یا دست کم همدردی صمیمانهی والدین مهربانش را پذیرا شود.
*
گاهی که خواب است، میبینم لبخند میزند یا اخم میکند یا حتی خیلی بیشتر... گاهی کاملا چهرهاش ناراحت و عصبانی است. انگار با کسی دعوا میکند و گاهی به حقیقت میدرخشد و میگویی الان است که بلند بلند بخندد. جوری چهرهاش باز و درخشان میشود که خیلی تعجب نمیکنم اگرناگهان زبان باز کند که: منم سحر! به نام پدر، مادر و لابد روح القدس!
اگر اعصار گذشته بود – احتمالا در مرتبهای پایینتر از خود حقیقت، این هم بد نیست که برای مدتی عدهای چیزی را به عنوان حقیقت بپذیرند. احتمالا احساسی مثل لذت دستیابی به حقیقت را باید داشته باشد- اگر اعصار گذشته بود شاید میرفتم از پیامبری حدیثی جعل میکردم که: اینان در نخست رویاها آیندهی خویش را به نظارهاند. باشد که بسیار شادی کنند.
شاید هم صرفا مغزشان تمرین میکند. مثلا این جوری باید گوشهی لبها را بالا برد و این جوری باید با ابروها بازی کرد. کسی چه میداند.
1 comment:
و منتظریم
Post a Comment