Thursday, August 1, 2013

از زخم‌ها و خاطرات دوچرخه




برنامه‌ی دوچرخه سواری به مدت نامعلومی متوقف می‌شود. دیشب محکم زمین خورد و دستش زخم شد. یک لحظه سحر و دوچرخه بدجوری  با هم قاطی پاتی شدند. خوب می‌رفت و  لازم نبود دنبالش بروم. اگر حرف نمی‌زد و حواسش پرت نمی‌شد، زمین نمی‌خورد.  فعلن هم گفته نمی‌خواهد ادامه دهد.
کنار جدول پارک نشسته بودیم و دستش را معاینه می‌کردم. پیرمردی که ماجرا را دیده بود، آمد و کنارمان نشست و کمی به سحر دلداری داد که : خودم بیست بار بیشتر زمین خوردم. دست و پام زخم شد، حتا سرم هم شکست. حالا این چرخه که خوبه، من با چرخ بابام یاد گرفتم  از  خودم بزرگ‌تر بود...

No comments: