Wednesday, May 8, 2013

درد و برق




امسال اردیبهشت ... تکرار این نام لذت‌بخش است... امسال، اردیبهشت عجیبی است. صبح‌ها آفتابی است و  عصر‌ها  ابرهای کومولونیمبوس قد می‌کشند و سر و صدا می‌کنند و  می‌درخشند و می‌بارند، گاهی خیلی تند. قطرات درشت باران روی درخت‌های توت می‌افتند و باران توت‌های سیاه و سفید روی سبزه‌ی پارک‌ها و آسفالت خیابان‌ها می‌ریزد.  
سحر بی‌تاب‌تر شده. هر روز می‌خواهد برود پارک و تفریح و صفا. اگر پارک نرود و شب شد، چاره‌ای نیست: برویم استخر!
خسته شده‌ایم. کمی در خانه بمانیم کمی کتاب بخوانیم یا تلوزیون ببینیم، شام درست کنیم یا اینترنت فیلتر شده و حلزونی‌مان را بگردیم. نمی‌دانم چرا نقاشی نمی‌کشد؟ حتا ناراحت شدم. ناخوش بودم و کمی هم دعوا کردیم و بین‌مان رعد و برقی زد.  به نظرم رفتارش بی ادبانه است و اگر  پارک نرویم بی‌چاره‌مان می‌کند بس که بهانه می‌گیرد. از در وارد می‌شوم، سلام نکرده می‌پرد جلو که: بریم؟
- سلام! خوبی؟
- غذا که خوردیم، بریم؟
-سلام! خوبی؟
-خب! می‌گم وقتی غذا خوردیم، بریم پارک بادی؟
- ...
تنها یک روایت از ماجرا را نوشتم. کمی ناجوانمردانه است. در صفحه‌ای که اتفاقن  به نام سحر نوشته می‌شود فقط روایت خودم را ‌ می‌نویسم. موقعیت «فاعتبروا» است یا اولی البصار : )
*
اما آن عنوان بالا. عصرهای این اردیبهشت که ابرها پایین‌ می‌آیند و شلوغ می‌‌کنند، می‌گوید «باز درد و برق شد.»  ما هم تصحیح‌اش نمی‌کنیم.

No comments: