Thursday, February 28, 2013

چیزهایی که آدم‌ها بدون چشم می‌بینند



سحر خوابی دیده بود.
توی ماشین بیدار شده بود. ماشین حرکت می‌کرد ولی کسی روی صندلی‌های جلو ننشسته بود، نه بابا نه مامان. دیده بود که فرمان ماشین می‌چرخد و ماشین حرکت می‌کند ولی کسی نبود و سحر تنها بود.
*
یک روز عصر که سه نفری دور دو لیوان چای و یک لیوان شیر نشسته بودیم، خوابش را گفت.  گاهی وقتی در ماشین می‌خوابد و بیدار نمی‌شود، می‌گذاریم بماند و زود برمی‌گردیم. دو باری پیش آمده که پیش از بازگشت ما بیدار شود.

No comments: