Saturday, March 17, 2012

نام ها و ستاره ها


  می دونی ستاره ها هم اسم دارن؟ اسم یکیشون عطارده. مثلن اون که خیلی نور داره  رو ببین! اسم اون زهره است. اون که کنارشه اسمش مشتریه. اسم اون که یه کم سرخه مریخه...

 اسم یکیشونم بذاریم فریبا. یکیشونم باشه دیکسی یکی هم سحر باشه، خب؟
 ما که اسم نمی ذاریم. کسای دیگه این اسم ها رو گذاشتن
خب اشکالی نداره. یکی شون دیکسی باشه-

Thursday, March 15, 2012

مث خرگوشن؟



نگفتم شک دارم به تاثیر اطرافیان؟  دیروز تو پارک هر کدام مان یک چوب دستمان گرفته بودیم و با هم شمشیر بازی می کردیم. پیشنهاد خودش بود چون من هر گز این بازی را نمی پسندم بس که باید مواظب باشم شمشیرش را توی چشمم نکند.
آقایی از کنارمان رد می شد و از باب خوش و بش با سحر به خنده گفت: مگه تو پسری؟  پسرا شمشیر بازی می کنن، تو باید عروسک بازی کنی.
بعد هم رو کرد به من که: چه دختر شیرینی و یک شکلات هم به سحر تعارف کرد که هر کاری کرد نگرفت و دادش به بابا که برایش نگه دارد

Wednesday, March 14, 2012

ابهام های انسانیت



یکی از اشکالاتی که از معتقدان به فطرت  آسمانی انسان می‌گیرند خیلی ساده و جمع و جور این است که بچه‌ها اتفاقن خیلی بی‌رحم‌تر و خشن‌تر از بزرگ‌ترها هستند و صفاتی مثل رحم و بزرگواری و بخشش  و هم دردی نتیجه‌ی تربیت و تعامل با جامعه  است تا فطرت پاک خداداد. البته این موضوع فقط از باب انتقال خوانده‌ها عرض شد.
صبح که بیدار شدیم یکی از ماهی قرمزهای عید  با چشم تهی از زندگی روی آب شناور بود. سحر ناراحت شد؟ بر عکس!  انگار خوشحال هم شد و اصرار کرد که اجازه دهیم جسد ماهی مرده را ببرد مهد کودک.  ظهر مربی مهد کودک به مامان گفته بود بچه‌ها آن قدر با این ماهی مرده بازی کردند و با مشت و لگد زدندش که که دل و روده‌اش بیرون زد و خلاصه خیلی بد شد و این حرف‌ها.


Tuesday, March 13, 2012

ماهی قرمز


 
 
 
از کنار خیابان خیلی آهسته می‌راندیم. به هر دست اندازی هم می‌رسیدیم سعی می‌کردم خیلی نرم و ملایم، جوری که «آب از آب تکان نخورد» عبور کنیم. روی صندلی عقب نشسته بود و  از تنگ ماهی‌های عید پاسداری می‌کرد  و هی غر می‌زد: هی بابا یواش برو!... ای بابا! ...بببین چیکار می‌کنی؟...ماهیا ترسیدن. تازه  یه کم از آبا  هم ریخت...واااای بابا گفتم یواش برو ماهی اگه از آب بیاد بیرون می‌میره، می‌دونی؟...فک کنم گشنشونه زودتر برو خونه بهشون غذا بدم...بااابااا تند نروووو....
اگر مدتی صدایش در نمی‌آمد تکانی به ماشین می‌دادم تا دوباره شروع کند که وااااای بااااباااا ماهیا ترسیدن تند نرو
...

Thursday, March 8, 2012

طوطی و بازرگانان




سه هفته است از خواب بیدار می‌شود می‌گوید: بریم دریا!
قبل از خواب می‌گوید: فردا بریم دریا!
از مهد کودک می‌آید، می‌گوید: همین حالا بریم دریا!
سر غذا: غذاتونو که خوردین همین حالا بریم دریا! بریم؟ منم هی نمیگم میخوام بیام جلو. بریم دیگه؟ خب؟ خب؟
نمی‌شود! اگر امکانش بود درنگ نمی‌کردیم. هر سه نفرمان بدجوری سفر لازم شده‌ایم و زمان دشمنی می‌کند.
مامان کمد تکانی کرده بود و لباس‌های کهنه و غیر قابل استفاده را توی یک ساک جمع کرده بود. سحر از خواب بیدار شد و گمان کرد بالاخره ساک سفر را بسته‌ایم  و خیلی ذوق کرد. تند تند عروسک‌های محبوبش را کنار ساک مرتب گذاشت و بار و بنه‌ی اختصاصی خودش را جمع کرد. اگر امکانی بود همان لحظه می‌پردیم تو ماشین و راه شمال یا جنوب را می‌گرفتیم  و  یک سره تا خود دریا می راندیم. نمی‌شد. دریغا از ذوق‌های زده شده. 
ما طوطی در آرزوی هند شده ایم  اسیر قفس ده تا بازرگان با شخصیت های حقیقی و حقوقی . هرکدام را که گول می زنیم یکی دیگه هست.

Monday, March 5, 2012

باربی یا لودر؟ ظاهرن مسئله این است




از تهران که برمی‌گردم قبل از کاشان از مارال چیزکی برای سحر سوغاتی می‌خرم. یک فروشگاه کوچک اسباب بازی اول ورودی توقف‌گاه مارال است که اسباب‌بازی‌هایش هم بی کیفیت است هم گران. ولی معمولن فرصت دیگری پیش نمی‌آید.
 اسباب بازی خریدن را خیلی دوست دارم ولی کار سختی است  بس که اسباب‌بازی بد زیاد است و سحر  هم دچار تورم اسباب بازی است و خیلی زود به پیشواز مصرف زدگی رفته. خسته و بی‌حوصله فروشگاه را ورانداز کردم و چیز خوبی ندیدم. یک بیل مکانیکی کوچک خریدم. کاغذ کادو هم نداشت و زدم بیرون.
سحر هم زیاد خوشش نیامد. با یک جور تعارفی گفت: بابا ماشین که مال پسرا ست.
 قبل از خریدن بیل مکانیکی چند لحظه می‌خواستم یک باربی کوچک بردارم. حتا اگر تحت تاثیر تبلیغات ضد باربی هم نبودم باز هم بین باربی و بیل مکانیکی دومی به نظرم برای بچه مفیدتر بود. نمی‌دانم اسباب‌بازی هم پسرانه و دخترانه دارد یا سحر هم تحت تاثیر تبلیغات  جامعه است. شاید چیزی از مربی‌های مهدکودک شنیده یا از بچه‌های فامیل که دخترها باید فقط با عروسک بازی کنند و بقیه‌ی اسباب‌بازی‌ها مال پسرهاست.
گفتم: اسباب‌بازی مال بچه‌هاست، پسر و دختر نداره.
گرچه شک داشتم که درست می‌گویم. واقعن این جوری است؟ مدارک معتبری وجود دارد  که دخترها اسباب‌بازی‌های دیگری را می‌پسندند؟ یا ماجرای تاثیر پنهان اطرافیان برای انتخاب  نقش‌های از پیش تعریف شده است؟ یا شاید هم سحر از بیل مکانیکی خوشش نیامده و پی راهی بوده که بگوید: بابا این چیه دیگه؟ چرخ اش هم که گیر می کنه
 
!

Sunday, March 4, 2012

در اهمیت بردن بچه به پارک بادی




بابا من تو رو خیلی دوست دارم. قد پارک بادی دوستت دارم