Tuesday, March 13, 2012

ماهی قرمز


 
 
 
از کنار خیابان خیلی آهسته می‌راندیم. به هر دست اندازی هم می‌رسیدیم سعی می‌کردم خیلی نرم و ملایم، جوری که «آب از آب تکان نخورد» عبور کنیم. روی صندلی عقب نشسته بود و  از تنگ ماهی‌های عید پاسداری می‌کرد  و هی غر می‌زد: هی بابا یواش برو!... ای بابا! ...بببین چیکار می‌کنی؟...ماهیا ترسیدن. تازه  یه کم از آبا  هم ریخت...واااای بابا گفتم یواش برو ماهی اگه از آب بیاد بیرون می‌میره، می‌دونی؟...فک کنم گشنشونه زودتر برو خونه بهشون غذا بدم...بااابااا تند نروووو....
اگر مدتی صدایش در نمی‌آمد تکانی به ماشین می‌دادم تا دوباره شروع کند که وااااای بااااباااا ماهیا ترسیدن تند نرو
...

No comments: