Sunday, February 28, 2010

جشن باشکوه شام





چه شب خوبی بود! سحر یک موز کامل خورد و آخر شب هم دو بشقاب تمام غذا خورد. از مقدار غذا مهم‌تر، اشتهایش بود.
با علاقه و اشتها غذایش را در سه مرحله خورد.

مرحله‌ی اول آشپزخانه، مرحله‌ی دوم توی حمام و در حال آب بازی، و بعد از عوض کردن لباس های خیس مرحله‌ی سوم جلوی کامپیوتر همراه با ترانه‌ی گل سنگم. سرانجام در ساعت یک نیمه شب پایان مراسم شام را اعلام کرد. مامان خواب بود. بعد از شام دو تایی رفتیم سر یخچال و به سلامتی هم دو لیوان آبجوی بدون الکل هم زدیم. بابا یک لیوان بزرگ و سحر یک لیوان کوچک

*

کم‌کم وقت خواب بود و حسابی خسته بودیم. شیفت بعدی مامان بود که بیدار شد و تا پاسی از شب ظرف‌ها را شست و میدان جنگ را دوباره شبیه خانه‌ آدم‌ کرد و چراغ‌ها را خاموش کرد.

2 comments:

ازگمی said...

این گل سنگم شما را کی خونده؟

عمو said...

سحر خانوم چطوره الان ؟ دلمون تنگ شد . بياين شمال . بياين شمال . بياين شمال