Wednesday, April 29, 2009

از خواندنی هایش


البته در این عکس مشغول دیدن و تورق یک کتاب معماری است ولی به طور معمول کتاب های رنگارنگ سن و سال خودش را ورق می زند و می خواهد که برایش بخوانند. خواندن که چه عرض کنم! وسط کار یک کتاب دیگر می آورد و هنوز چند صفحه از کتاب دوم نرفته می رود پی بازی خودش. انگار نه انگار که کلی حس گرفته ایم و تئاتر بروز داده ایم.


از خوردنی هایش


برنجک، گندمک و سویا، چه به صورت جدا و چه در هم، سحر را از خود بی خود می کنند. باید به زور از دستش گرفت و چه داد و فریادی نمی کند برای تصاحب مجدد خوراکی مورد علاقه اش.


Sunday, April 26, 2009

خوبی و بدی

سحر بازی می‌کرد من هم یک گوشه پارک نگاهش می کردم و مواظبش بودم. این بار سراغ بچه‌های دیگر نمی‌رفت. اگر هم بچه‌ای طرفش می‌آمد، تحویلش نمی‌گرفت. کلا از جامعه‌ی بچه‌های پارک کناره گرفته بود و سرش به چیز دیگری گرم بود؛ به مورچه‌ها. روی پایه‌های سیمانی یکی از چراغ‌های پارک دنبال مورچه‌ها می‌گشت و وقتی پیدایشان می‌کرد خوشحال و هیجان‌زده به من نشان‌شان می‌داد که: توتو!
*
رفتار بچه‌های بزرگ‌تر با یک خواهر و برادر افغانی – یا فقیرتر- بد و زشت بود. بچه‌ها ازچند سالگی ممکن است یاد بگیرند که فقیر وغریب را طرد کنند؟ سحر روزی با این بچه‌ها در این پارک‌ها بازی می‌کند و در معرض آموختن چه چیزهایی خواهد بود! گمانم کار سختی در پیش است.

Wednesday, April 22, 2009

لذت نقاشی



سحر لذت نقاشی مخصوصا نقاشی دیواری را فهمیده است. خودکاری، مدادی روی زمین بیابد بی معطلی به سمت نزدیک ترین سطح صاف عمودی حرکت می کند.