Wednesday, February 11, 2009

مداد شمعی

سحر به رنگ آمیزی فرش خانه مشغول است

Sunday, February 8, 2009

عالم تمام کر



چند ساعت یک بار تب می کند. تشخیص دکتر بیماری ویروسی است و گفته تا وقتی عفونت نکرده آنتی بیوتیک ندهیم و استامینوفن کافی است. یک ژل مخصوص لثه را هم پیشنهاد کرده. لب به غذایی نمی زند، تقریبا باید یکی دست و پایش را بگیرد و دیگری غذا را در دهانش بگذارد. ترسیده ایم از بس لاغر شده.

شاید به خاطر همین وضع است که تازگی زیاد بهانه جویی می کند.

برای رفتار ناراحتش حدس دیگری هم می زنم. قبلا نزیدک راه رفتن و چهار دست پا رفتنش هم مدت کوتاهی کج خلقی می کرد. شاید نیاز به حرکت مستقل را احساس می کرد و چون نمی توانست اوقاتش تلخ می شد. راه که افتاد خوب شد. حدسم این است که مدتی است که می خواهد حرف بزند و نمی تواند. بارها با کلمات نامفهومی حرف می زند یا می خواهد چیزی را حالی مان کند و نمی تواند. سحر نمی داند مشکل از کجاست که کسی حرفش را نمی فهمد. حرفت را که نفهمند دلخور می شوی خب! چه تب داشته باشی چه نداشته باشی.

Saturday, February 7, 2009

پراکنده

ما تلاش می کنیم تا سحر کلمات فرهنگی مثل سلام را یاد بگیرد ولی انگار پراگماتیست تر از آن است که وقتش را با این کلمات لوس تلف کند و فقط تکرار می کند: می خوام/ ادنه یعنی بده.
*
مدت هاست که با سحر کلاغ پر بازی نکرده ایم، دیشب وقتی بین حرف ها اسم کلاغ را شنید فورا انگشتش را گذاشت روی زمین.
*
توی مجتمع پارک یک آرایشگاه مخصوص بچه هاست. سعی کرده اند محیطی باشد که بچه ها را نترساند. به شان جایزه می دهند و اطرافشان اسباب بازی می چینند و این کارها. در مورد سحر که فایده ای نداشت و از اول تا آخر با آخرین توانش جیغ و فریاد زد. بچه عقلش که نمی رسد نزدیک بود از کمد اسباب بازی ها یک توپ پلاستیکی دوزاری را بردارد که مجبور شدم دخالت کنم تا یک بازی منچ دوزاری را بردارد . این جوری وقتی خوابیده بابا و مامانش دست کم می توانند چند دست منچ بازی کنند.
*
در آرایشگاه وقتی از کولی بازی دخترم عذر خواهی کردم گفت عادت دارد و چیز مهمی نیست و اضافه کرد: فقط سختیش این بود که این خانوم هم مثل باباش مو نداره.