Wednesday, October 20, 2010

بیسکوییت برفی مینو




برف ندیده است تقریبن. هر چه باشد فلات در دوره‌ی خشک‌سالی و بی فکری است. توفان‌هایی که گرد و غبار را از صحراهای خشک کشورهای همسایه روی شهرها می‌ریزند، پایین رفتن سطح آب‌های زیر زمینی و عمیق‌تر شدن چاه‌های آب، خشک شدن چشمه‌های خوانسار که سال‌ها آن قدر پر آب و سخاوت‌مند بودند که وقتی شنیدیم خشکیده‌اند، باور نمی‌کردیم. خبر می‌دهند که دریاچه‌ی پریشان محو می شود و پیش از آن باتلاق گاوخونی ناپدید شده بود و دریاچه‌ی ارومیه هم نزدیک است که بشود کویر نمک. و وضع غم انگیز زاینده‌رود. آه اگر بزرگ شود و زاینده‌رودی نباشد.

چرا! زمستان پارسال یک روز صبح کمی باغچه‌ها سفید شدند و بهانه‌ای شدند که سحر هی بخواهد بغل‌اش کنیم و ببریم‌اش کنار پنجره تا برف‌ها را بببند. تا وسط تابستان هم از ذوق‌زدگی آن روز صبح ما سواستفاده کرد که: می‌خوام برفا رو ببینم!

برفا دیگه آب شدن.

پس ببینم

*

بابا تا کلاس چهارم دبستان چون خوزستان بود و بارش برف را ندیده بود فکر می‌کرد برف مثل کارتون‌ها به شکل توپ تنیس می‌بارد.

امسال باید حتمن یک زمین برفی پیدا کنیم. شاید برویم تا شهرکرد تا تصورش را از برف اصلاح کند و بفهمد برف یک ماده‌ی سفید و سرد و بی‌مزه است که توی دست آب می شود و با این لایه‌ی سفید و شیرین بین بیسکوییت‌ها خیلی فرق می‌کند.

بیسکوییت‌های کرم‌دار مینو را مثل صدف باز می‌کند و فقط کرم شیرین وسط اش را می‌خورد. آمده که: بیا بگیرش! من برفاشو خوردم بقیه‌شو هم نمی‌خوام.

Saturday, October 16, 2010

خرما گوجه پلنگ لو


ای بابا! هر چی می گم! این خرما نیست این گوجه است!
*
معلوم است دیگر که مشکل کجاست؟ مشکل این شتر گاو پلنگ هایند، این شتر مرغ‌ها، این خرمالوها، که تکلیف‌شان نه با اسم‌شان معلوم است نه با قیافه‌شان. حالا سحر هی برای بابا توضیح می‌دهد که این گوجه است و خرما نیست و باز بابا شترمرغ‌اش یک پا دارد و می‌گوید: این خرمالو‌اه.





***
کم‌کم خرمالوها می‌رسند. یک استعاره‌ی قدیمی است که آدم‌های پرحاصل را به درختان میوه تشبیه می‌کند. شاید به خاطر این استعاره است که وقتی شاخه‌های درخت‌های خرمالو زیر بار می‌شکنند و کسی حواسش نبوده زیر شاخه‌های‌شان پایه‌ای بگذارد، یادم می افتد که این سرزمین معمولن برهوت و کم حاصل است و مردم غمگین‌اش – شاید از سر عادت- از بار غم آزادند.





Thursday, October 7, 2010

ماشین روز قیامت





با روز قیامت چه نسبتی دارید؟

تنها رابطه‌ی یک بچه سه ساله با روز قیامت خلاصه و جمع و جور است: قهر قهر تا روز قیامت

برای انواع بزرگ‌ترمان اما ظاهرن رایج‌ترین کارکرد روز قیامت ارسال حواله‌های غیر قابل وصول است، ولی آخرش همان حد زمان قهر هنوز هم برای بسیاری تنها بخش قابل فهم روز قیامت است و تلاش می‌کنند کسی نفهمد که عقل‌شان بیش از این نمی رسد.

سحر در مهد کودک یاد گرفته هی بگوید: قهر قهر تا روز قیامت و خوش‌بختانه روز قیامت‌اش مثل روز قیامت ما وعده‌ای دور و دیر و پیچیده در خیال بافی و خرافات نیست، تر و تازه است و هر کدام‌شان در چند ثانیه می‌رسند و بابا پیش از آن که بفهمد اصلن ماجرای قهر چه بود، بخشیده می شود.