Thursday, September 23, 2010

two ten


مارک توتن و آرین بهترین راه حل ما در سه سال گذشته بودند. انتخاب لباس برای سحر یک مسئله است. لباس‌ها کیفیت خوبی ندارند و زود از بین می‌روند، قشنگ نیستند و ظاهر بزرگسال دارند. مشکل دیگر اندازه‌ی سحر است. خیلی لاغر است. یا لباس کوچک است یا به تنش آویزان می‌شود و بلاخره قیمت است. گاهی قیمت آن قدر بالاست که انگار کت و شلوار هاکوپیان است و باید مدت زمان کوتاه استفاده از لباس را هم در نظر گرفت.

آدم‌های با حوصله و با تجربه البته همیشه در بازار موفق اند اما هم بابا و هم مامان از پرسه زدن در بازار بی‌زارند. لباس‌های مارک توتن را از یک فروشگاه در چهارباغ عباسی می‌خریم که در هر فصل چند دست می‌آورد. تولید داخلی است، طراحی خوب و رنگ های زیبا و جنس مرغوبی دارند. از متوسط قیمت رایج لباس کودکان کمی بالاترند. اندازه‌ شان هم معمولن برای سحر مناسب بود جز این آخری که ظاهرن بیشتر مشکل سحر است تا خیاط ها.

متاسفانه نشانی از سایت شان پیدا نشد که کاتالوگ کامل شان را ببینیم

آخر شهریور


سی سال بعد از آن روز که جنگ شروع شد، سحر نشسته بود جلوی تلوزیون. وارد که شدم دیدم طبق معمول زیادی نزدیک تلوزیون نشسته و زل زده به تصاویری از زمان جنگ. رزمندگان آب می‌خوردند، می‌خندید، نماز می‌خواندند، زخم‌شان را می بستند، شلیک می‌کردند و با هم وداع می‌کردند.

درست در سالگرد شروع رسمی جنگ به دنیا آمد، هر چند جنگ از مدتی پیش از31 شهریور برای برخی خیلی رسمی و جدی شروع شده بود. یک روز ظهربا فرود اولین گلوله‌های دشمن فابلمه‌ی ماکارونی روی اجاق باقی ماند و همه یا آماده‌ی فرار شدند یا مهیای دفاع از همه‌ی خوبی‌ها. روزی که دنیا آمد، درتلوزیون سالن انتظار بیمارستان سپاهان رژه‌ی سربازان در یادبود آغاز جنگ را نگاه می‌کردم و حواسم جای دیگری بود. مادرش سالم است؟ خودش چه؟ قشنگ است؟ چه شکلی است؟

سلام کردم و جواب نداد. همه‌ی حواسش در تلوزیون بود. کسی با بیسیم‌اش حرف می‌زد و شاید دستوری می‌گرفت. کنارش که نشستم فقط برگشت که بگوید امروز همه‌ی پیتزایش را خورده.



Wednesday, September 22, 2010

سه ساله

بعضی از عکس ها به خاطر فیلترینگ اینترنت قابل مشاهده نیستند و باید از فیلتر شکن استفاد شود.

Monday, September 13, 2010

به نام پدر ، مادر و سنت‌ها


اگر بابا از کاری نهی‌اش کند می‌گوید: نه خیر! مامانم گفته باید شکلات بخورم! مامانم گفته باید رو سی دی نقاشی بکشم

اگر مامان از کاری نهی‌اش کند می‌گوید: بابام گفته لباستو باید عوض کنی! بابام گفته نباید غذا بخوری! باید بستنی بخوری!

این بار هر دو با هم بودیم. کمی مکث کرد که اعتبار کارش را از که بگیرد؟

می‌دونی؟ بچه‌ها این جوری بازی می‌کنن.

Friday, September 10, 2010

یعنی من بابا بودم




بابا یعنی تو سحر بودی من بابا!

باشه! خوب حالا چی کار کنیم؟

می خوای بریم سرسره بازی؟

نه می خوام بخوابم.

نه باید بریم سرسره بازی. بستی بخریم، بریم پارک.

ای بابا! همون شد که! یعنی من سحرم تو هم باید به حرف من گوش بدی.

نه! یعنی من بابا بودم تو رو ببرم سرسره بازی. بستنی صورتی بخرم، شعر بخونیم.

Sunday, September 5, 2010

شباهت ها



ببین! دارن ماهی می گیرن.

نه! اینا جرثقیل اند

دارن ماهی می گیرن؟

آقا بازی





چی؟ آقا بازی دیگه چیه؟

بااابااا! تو که با من دوست بودی. دیروز آقا بازی کردیم.

من بلد نیستم. چه جوری بود؟

تو یعنی آقا بودی . منم: اینا چندن.

*

در این بازی که احتمالن از بازی‌های غیررسمی بچه‌های مهد کودک است، چیزهای مختلف را قیمت می‌کنند. آقا این عروسکا چندن؟ آقا این تخت چندن؟ آقا این ماشین چندن؟ میشه برش دارم؟
این طوری است که ما همه‌ی اسباب‌بازی‌ها و اثاثیه‌ی خانه را قیمت‌گذاری می‌کنیم. قیمت مورد علاقه‌اش هم سیصد و پنج تومن است.

می‌شود حدس زد یکی از بچه‌ها این بازی را بر اساس روش خرید مادر تا بن دندان اصفهانی‌اش ابداع کرده و به صورت غیر قانونی در مهد کودک رواج داده است.

به هر حال آخرین قیمت‌ها این‌هاست: عروسک خرسیه صد تومن ( کانادایی! چند خریده بودیش؟)، قورباغه‌ی سبز 305 تومن، سه چرخه 1000 تومن، جوجه‌ی زرد 305 تومن، دوربین دیجیتال کانن با زوم بیست برابر، ده مگا پیکسل تقریبن نو  در شرایط مناسب، 50 تومن. کالسکه‌ی صورتی شکسته پنجاه تومن، روسری‌های مامان 100 تومن و ... خرگوش گوش دراز صورتی و« دفترفیل‌ام» فروشی نیست لطفن سوال نفرمایید!



دفتر فیل‌ام: دفتر نقاشی سیمی معروف به دفتر فیلی.