Thursday, January 28, 2010







این عکس ها مدتی پیش گرفته شده اند. چون دوربین عمو خیلی بهتر بود بابا ترجیح داد بگذارد همه عکس ها را عمو بگیرد.

دو روز بعد تصادف کردیم و ماشین مان چپ شد. خوشبختانه کسی طوریش نشد. اما سحر هم مثل بابا تا مدتی ماجرای تصادف را تعریف می کرد و چشم هایش گرد می شد.

بابایی که بسیار می دانست


بابا این چیه؟


ماهی

.

بابا این چیه؟

مرغ

.

بابا این چیه؟

پیاز

.

بابا این چیه؟

بادمجون

.

بابا این چیه؟

بستنی

.

.

یک کتاب مصور آشپزی را ورق می زد.