Sunday, April 15, 2012

سبز یادگاری






یک  قوطی رنگ گواش را به طور کامل روی فرش ریخت. یک نرم افزار آموزش اریگامی روی گوشی نصب کرده بودم و برای این که اسراف نشود سعی می‌کردم استفاده‌اش کنم و حجمی از کاغذ تا خورده درست کنم که طبق راهنمای پیش رو  باید کبوتر نامیده می‌شد.  کسی دوست ندارد وقتی روی موضوع دقیقی تمرکز کرده مجبور شود از بالکن تشت را بیاورد و بگذارد زیر فرش و مشغول شستن  شود... غلظت رنگ خیلی زیاد بود و پاک نمی‌شد. دوبار  تشت پر از رنگ سبز تیره شد و آخر هم درست پاک نشد. چاره دیگری نماند، در بیانیه‌ی پایانی گفتم به شرطی که تکرار نشود می‌شود "یادگاری" حسابش کرد. یادگاری راهنمای حافظه است و آدم‌ها بدون حافظه و خاطره بعید است مدت زیادی آدم بمانند. اگر شهرداری‌مان در گوشه‌ای از اصفهان یک دیوار یادگاری درست کند، حتمن ما هم روی‌اش یادگاری می‌نویسیم. یک دیوار طولانی که  هر کسی حق داشته باشد روی آن چیزی برای سال‌های بعد بنویسد. مثل نخی که به انگشت روزگار گره می‌زنیم و هر کس فقط خودش می‌داند منظورش چه بوده و این علامت کوچک در آینده باید چه  چیزهایی را به یادش بیاورد. امضایی روی دیوار، نوشتن نام کسی روی تنه‌ی درخت (که البته کار خوبی نیست!)  یا عکسی در آلبوم   یا با کمی آسان‌گیری، یک لکه‌ی سبز گوشه‌ی فرش...یادگاری به آدم کمک می‌کند در زمان گم نشود.
*
شوخی و جدی غر می‌زدم که: زندگی برامون نذاشته و تازه طلبکاره که چرا دو تا نیست. ( گفته بود که چرا خواهر و برادر ندارد.) آمد کنار کارگاه شست و شوی فرش و کبوتر کاغذی را هم شاید به نشانه‌ی حسن نیت دستش گرفته بود.
-          بچه برو اون ورتر...ببین چیکار کردی؟
دیدم ناراحت است. لحنم کمی تند بود .
-بابا!...میگما..
-(کمی آرام‌ تر) چیه؟
 - بابا...میگما... من دیگه سبز ندارم! اینا همش ریخت. برو برام بازم سبز بخر.




1 comment:

N said...

:)) عالیه این بچه
بابا میگما... رو با لهجه اصفهانی خواندم