برنامهی دوچرخه سواری به مدت نامعلومی متوقف میشود. دیشب محکم زمین خورد و دستش زخم شد. یک لحظه سحر و دوچرخه بدجوری با هم قاطی پاتی شدند. خوب میرفت و لازم نبود دنبالش بروم. اگر حرف نمیزد و حواسش پرت نمیشد، زمین نمیخورد. فعلن هم گفته نمیخواهد ادامه دهد.
کنار جدول پارک نشسته بودیم و دستش را معاینه میکردم. پیرمردی که ماجرا را دیده بود، آمد و کنارمان نشست و کمی به سحر دلداری داد که : خودم بیست بار بیشتر زمین خوردم. دست و پام زخم شد، حتا سرم هم شکست. حالا این چرخه که خوبه، من با چرخ بابام یاد گرفتم از خودم بزرگتر بود...
No comments:
Post a Comment