امشب زیر یک باران پاییزی یک جفت چکمهی زرشکی خریدیم و کفشهای تابستانیاش را کنار گذاشتیم. در مقایسه با مدتی قبل که کفشهای تابستانیاش را خریدیم قیمتها خیلی زیادتر شده بودند و فروشندهها هم انگار رویشان نمیشد قیمتهایشان را بگویند! کاش فقط قیمتها زیاد میشد و این قدر آدم به اتهامات عجیب و غریب در زندان و اعتصاب غذا و مصیبت نبودند. نظر خودش از اول چکمههایی بود که دورشان خز داشته باشند ولی اینها را هم خیلی دوست داشت و وقتی کمی خاکی شدند ناراحت شد. تا به خانه برگشتیم خودش رفته بود سر جا کفشی و واکس مشکی را برداشته بود و مشغول شده بود...
یک جفت چکمهی زرشکی خریدیم گرچه الان دیگر نمیشود گفت هنوز کاملن زرشکیاند.
No comments:
Post a Comment