یک نصف شب با مداد شمعی کف حمام نقاشی میکشیدم. سحر تعین میکرد که چه چیز را کجا بکشم.
نینی! ایجا!
یک بچه ی خندان میکشیدم.
خلا! ایجا --- خلا به ضم خ
یک شکلات میکشیدم.
بیببیب ایجا! گل ایجا!
همینجوری هی نینی کشیدم، هی گل کشیدم هی ماشین کشیدم. اتوپیای سحر کمکم شکل گرفت؛ دنیایی از گل و شکلات و بچههای خندان و ماشینسواری و گردش! اصلن چی شد که رفتیم توی حمام نقاشی بکشیم؟ گفته بود جیش دارد و وقتی نقاشیها تمام شدند رویشان جیش کرد. فردا وقتی نقاشیها را پاک میکردم به فکرم رسید: در عوض صداقت و صراحتی دارد در نقد هنر و اتوپیا
1 comment:
مبارکه
حیف که ندیدمش تا حالا
Post a Comment