یک سر نخ کاموا را به میز کامپیوتر بسته بود و از روی میلهی بارفیکس ردش کرده بود و سراسر سالن را رد کرده بود و بسته بودش به پایهی میز پذیرایی.
دیدم یک چیزی کم است. یک لیوان کاغذی را برداشتم و با گیرهی موی سر وصلش کردم به نخ و یک عروسک گذاشتم داخلش و سر خورد پایین. گفتم: بفرما! اینم تلهکابین.
خیلی خوشحال شد و حالا بعد از دو روز هنوز این تلهکابین وسط خانه بر قرار است و هربار که خوابآلوده از اتاق بیرون میآییم هی گیر میکنیم به نخ تله کابینمان.
No comments:
Post a Comment