امسال اردیبهشت ... تکرار این نام لذتبخش است... امسال، اردیبهشت عجیبی است. صبحها آفتابی است و عصرها ابرهای کومولونیمبوس قد میکشند و سر و صدا میکنند و میدرخشند و میبارند، گاهی خیلی تند. قطرات درشت باران روی درختهای توت میافتند و باران توتهای سیاه و سفید روی سبزهی پارکها و آسفالت خیابانها میریزد.
سحر بیتابتر شده. هر روز میخواهد برود پارک و تفریح و صفا. اگر پارک نرود و شب شد، چارهای نیست: برویم استخر!
خسته شدهایم. کمی در خانه بمانیم کمی کتاب بخوانیم یا تلوزیون ببینیم، شام درست کنیم یا اینترنت فیلتر شده و حلزونیمان را بگردیم. نمیدانم چرا نقاشی نمیکشد؟ حتا ناراحت شدم. ناخوش بودم و کمی هم دعوا کردیم و بینمان رعد و برقی زد. به نظرم رفتارش بی ادبانه است و اگر پارک نرویم بیچارهمان میکند بس که بهانه میگیرد. از در وارد میشوم، سلام نکرده میپرد جلو که: بریم؟
- سلام! خوبی؟
- غذا که خوردیم، بریم؟
-سلام! خوبی؟
-خب! میگم وقتی غذا خوردیم، بریم پارک بادی؟
- ...
تنها یک روایت از ماجرا را نوشتم. کمی ناجوانمردانه است. در صفحهای که اتفاقن به نام سحر نوشته میشود فقط روایت خودم را مینویسم. موقعیت «فاعتبروا» است یا اولی البصار : )
*
اما آن عنوان بالا. عصرهای این اردیبهشت که ابرها پایین میآیند و شلوغ میکنند، میگوید «باز درد و برق شد.» ما هم تصحیحاش نمیکنیم.
No comments:
Post a Comment