شب پیش از سال تحویل نشسته بودیم گوشهای و محو رقص و شور بلوچها شده بودیم که خیس عرق شده بودند و هر چه خستهتر میشدند بر طبلشان محکمتر و تندتر میکوبیدند و رقصانتر میشدند.سحر تعجب کرده بود و بابا فکر میکرد زندگی این گونه باید.
Thursday, April 4, 2013
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment