او از ما میخواهد صبح برویم کنار دریا (شمال یا جنوب) ظهر خانهی زن دایی (در اصفهان) عصر خانهی ابوذر (در ساری) بعد برویم باغ پرندگان (باز در اصفهان) شب پارک بادی ( فرقی نمیکند در کجا) بعدش هم با یاسمن ( که در ساری است) برویم تله کابین (مثلن نمک آبرود) و بعد هم دوچرخه سواری برود ( احتمالن در اصفهان) و شب خانهی مامان جون بخوابیم و آخرش هم برویم مسافرت آن جا که بچهها میرفتند توی توپ (بندر انزلی)...اون وخت هم پارک بادی و...خب؟ بابا خب؟ باشه؟ باشه؟...
به جای این همه میرویم پیست دوچرخه سواری کنار زاینده رود که این روزها پر آب و زیباست. خیلی تند پا میزند.
1 comment:
من عاشق وبلاگ شمام! فکر کن خود سحر چقدر هیجان زده بشه وقتی مثلا تو بیست و چند سالگی بیاد این پستو بخونه!
Post a Comment