نگفتم شک دارم به تاثیر اطرافیان؟ دیروز تو پارک هر کدام مان یک چوب دستمان گرفته بودیم و با هم شمشیر بازی می کردیم. پیشنهاد خودش بود چون من هر گز این بازی را نمی پسندم بس که باید مواظب باشم شمشیرش را توی چشمم نکند.
آقایی از کنارمان رد می شد و از باب خوش و بش با سحر به خنده گفت: مگه تو پسری؟ پسرا شمشیر بازی می کنن، تو باید عروسک بازی کنی.
بعد هم رو کرد به من که: چه دختر شیرینی و یک شکلات هم به سحر تعارف کرد که هر کاری کرد نگرفت و دادش به بابا که برایش نگه دارد
آقایی از کنارمان رد می شد و از باب خوش و بش با سحر به خنده گفت: مگه تو پسری؟ پسرا شمشیر بازی می کنن، تو باید عروسک بازی کنی.
بعد هم رو کرد به من که: چه دختر شیرینی و یک شکلات هم به سحر تعارف کرد که هر کاری کرد نگرفت و دادش به بابا که برایش نگه دارد
No comments:
Post a Comment