سه هفته است از خواب بیدار میشود میگوید: بریم دریا!
قبل از خواب میگوید: فردا بریم دریا!
از مهد کودک میآید، میگوید: همین حالا بریم دریا!
سر غذا: غذاتونو که خوردین همین حالا بریم دریا! بریم؟ منم هی نمیگم میخوام بیام جلو. بریم دیگه؟ خب؟ خب؟
نمیشود! اگر امکانش بود درنگ نمیکردیم. هر سه نفرمان بدجوری سفر لازم شدهایم و زمان دشمنی میکند.
مامان کمد تکانی کرده بود و لباسهای کهنه و غیر قابل استفاده را توی یک ساک جمع کرده بود. سحر از خواب بیدار شد و گمان کرد بالاخره ساک سفر را بستهایم و خیلی ذوق کرد. تند تند عروسکهای محبوبش را کنار ساک مرتب گذاشت و بار و بنهی اختصاصی خودش را جمع کرد. اگر امکانی بود همان لحظه میپردیم تو ماشین و راه شمال یا جنوب را میگرفتیم و یک سره تا خود دریا می راندیم. نمیشد. دریغا از ذوقهای زده شده.
قبل از خواب میگوید: فردا بریم دریا!
از مهد کودک میآید، میگوید: همین حالا بریم دریا!
سر غذا: غذاتونو که خوردین همین حالا بریم دریا! بریم؟ منم هی نمیگم میخوام بیام جلو. بریم دیگه؟ خب؟ خب؟
نمیشود! اگر امکانش بود درنگ نمیکردیم. هر سه نفرمان بدجوری سفر لازم شدهایم و زمان دشمنی میکند.
مامان کمد تکانی کرده بود و لباسهای کهنه و غیر قابل استفاده را توی یک ساک جمع کرده بود. سحر از خواب بیدار شد و گمان کرد بالاخره ساک سفر را بستهایم و خیلی ذوق کرد. تند تند عروسکهای محبوبش را کنار ساک مرتب گذاشت و بار و بنهی اختصاصی خودش را جمع کرد. اگر امکانی بود همان لحظه میپردیم تو ماشین و راه شمال یا جنوب را میگرفتیم و یک سره تا خود دریا می راندیم. نمیشد. دریغا از ذوقهای زده شده.
ما طوطی در آرزوی هند شده ایم اسیر قفس ده تا بازرگان با شخصیت های حقیقی و حقوقی . هرکدام را که گول می زنیم یکی دیگه هست.
No comments:
Post a Comment