Thursday, February 23, 2012

گل و بلبل


     شب عید شروع شده و مشاغل مرتبط با شب عید رونق گرفته و سرشان شلوغ است. خیاطی که معمولن در روزهای  دیگر سر خودش را با پرنده‌های رنگارنگ‌اش گرم می‌کند، حالا وقت سر خاراندن ندارد.

یک پای خیاط  کوتاه‌تر از پای دیگرش است و  از ظاهرش معلوم است زیاد اهل بیرون رفتن نیست. در عوض دکان خیاطی در یک خیابان باریک و سرسبز است که درختان قدیمی و بلند دو طرف اش را از یک کوچه باغی قدیمی ارث برده.  طبقه‌ی بالای دکان هم –  آن قدر که بابا توانسته سر در بیاورد- یک جور اوین پرنده‌های خوش رنگ و صداست.  پر از قفس پرنده‌هایی است که ظاهرن تنها سرگرمی  و مونس خیاط تنهای خیابان باغی‌اند.

*

برای چند باری که  بد قولی کرده بود عذر خواهی کرد و تند تند مشغول آخرین کارهای باقی مانده‌ی سفارش بابا شد.. سحر با این معطلی مشکلی نداشت چون حسابی درگیر برقراری ارتباط با بلبل گوشه‌ی دکان بود. بلبل کمی ترسیده بود و سحر اصرار داشت که حتمن آب و دانه خوردن  و آواز پرنده‌ی ترسیده را ببیند و بلبل هم بویی از  بلبل زبانی نبرده بود و  نمی کرد برای دلخوشی بچه دست کم گلویی تازه کند یا آوازی اعتراف کند.

از خیاطی که برمی‌‌گشتیم متوجه شدم سحر به جای "بلبل" می گوید: گلبل.

No comments: