برف ندیده است تقریبن. هر چه باشد فلات در دورهی خشکسالی و بی فکری است. توفانهایی که گرد و غبار را از صحراهای خشک کشورهای همسایه روی شهرها میریزند، پایین رفتن سطح آبهای زیر زمینی و عمیقتر شدن چاههای آب، خشک شدن چشمههای خوانسار که سالها آن قدر پر آب و سخاوتمند بودند که وقتی شنیدیم خشکیدهاند، باور نمیکردیم. خبر میدهند که دریاچهی پریشان محو می شود و پیش از آن باتلاق گاوخونی ناپدید شده بود و دریاچهی ارومیه هم نزدیک است که بشود کویر نمک. و وضع غم انگیز زایندهرود. آه اگر بزرگ شود و زایندهرودی نباشد.
چرا! زمستان پارسال یک روز صبح کمی باغچهها سفید شدند و بهانهای شدند که سحر هی بخواهد بغلاش کنیم و ببریماش کنار پنجره تا برفها را بببند. تا وسط تابستان هم از ذوقزدگی آن روز صبح ما سواستفاده کرد که: میخوام برفا رو ببینم!
برفا دیگه آب شدن.
پس ببینم
*
بابا تا کلاس چهارم دبستان چون خوزستان بود و بارش برف را ندیده بود فکر میکرد برف مثل کارتونها به شکل توپ تنیس میبارد.
امسال باید حتمن یک زمین برفی پیدا کنیم. شاید برویم تا شهرکرد تا تصورش را از برف اصلاح کند و بفهمد برف یک مادهی سفید و سرد و بیمزه است که توی دست آب می شود و با این لایهی سفید و شیرین بین بیسکوییتها خیلی فرق میکند.
بیسکوییتهای کرمدار مینو را مثل صدف باز میکند و فقط کرم شیرین وسط اش را میخورد. آمده که: بیا بگیرش! من برفاشو خوردم بقیهشو هم نمیخوام.
1 comment:
آدمها چقدر شبيه همند.
آدمها چقدر شبيه هم نيستند!
يك كليك ساده.
يك نام آشنا.
يك درياچه در حال خشكيدن.
يك پدر
يك دختر
يك دنيا آرزو.
شاد باشيد.
Post a Comment