دیشب دور هم نشسته بودیم و سحر هم روی تخته سفیدش تمرین نوشتن میکرد. گفت میخواهد بابا بزرگ را نقاشی کند. به عکس روی میز نگاه کرد و یک دایره کشید و یک لبخند وسط دایره و... زود تمامش کرد و بعد هم دورش پرچم و قلب کشید. من از پرچمها بیشتر تعجب کردم. پیش از کشیدن پرچم آخری پرسید رنگ بالایی پرچم کدوم بود؟
*
چیزهای زیادی اختراع کردهایم ولی به نظرم هر چه هم گوشیهایمان هوشمندتر و ماشینهایمان مدرنتر شوند باز عقدهی یک اختراع خیالانگیز دست از سرمان بر نخواهد داشت. ما اسیر زمانیم، ما ماشین زمان لازم داریم! دست کم باید میشد چیزهایی را به آینده یا گذشته فرستاد. این همه تکنولوژی به چه درد میخورد وقتی نمیشود یک نقاشی را به گذشته برای یک سرباز اسیر پست کرد؟
No comments:
Post a Comment