آماده میشدیم برویم رای بدهیم. سحر پرسید: یعنی این رییس جمهوره داره میره؟
-آره بالاخره!
پرسید یعنی چه؟ توضیح دادیم.
توضیح دادن برای بچه کمی مثل برنامهنویسی کامپیوتری است. یک شرط را ننویسی به نتایج عجیبی میرسی.
رسیدم به این جا که هر کس اسم کسی را که دوست دارد مینویسد و بعد کاغذها را میشمارند و اسم هر که را بیشتر نوشته بودند، میشود رییس جمهور!
-بابا یعنی تو هم رییس جمهور میشی؟
دنیای سحر دنیای کوچکی است و فعلن من در این دنیای کوچک رییس جمهور محبوبام. اما دنیا همین طور کوچک نمیماند. چهار سال دیگر سحر و آن دخترکی که در پارک همبازیاش بود، ده ساله شدهاند و درختها نیستند که هوا را تازه میکنند، همین مردان و زنان سیاستاند که میتوانند مثل این رییس جمهور فعلی زمین و زمان را با دروغ و توهم آلوده کنند و کشور را ویران کنند یا بر عکس، کاری کنند تا هوا تازه شود.
No comments:
Post a Comment