کمربندها را نگاه میکردم که سحر صدا زد: بابا بیا ببین چه پیرنای (پیراهنهای) قشنگی داره!
تعجب کردم چون آنجا لباس بچهگانه نمیفروختند. رفتم و دیدم برای من دو تا پیراهن پسندیده و پیشنهاد میکند بخرمشان.
-من که پیرهن صورتی نمیپوشم.
-چرا؟! ببین چه قدر قشنگه! اول بپوشش، ببین.
درست لحن اغوا کنندهی خودمان را تقلید میکرد وقتی میخواهیم برایاش لباسی بخریم که نمیخواهد و چیز دیگری را میپسندد.
*
راستی هم من تا حالا پیراهن صورتی نپوشیدهام؟
No comments:
Post a Comment