از تلوزیون کوچک سالن انتظار، رژههای رنگارنگ نظامی را به مناسبت سالگرد آغاز جنگ میدیدم و منتظر بودم خبری برسد که دختر خانم کی متولد میشوند. چهارساله شد. از دو سه ماه پیش سراغ جشن تولدش را میگرفت و امروز و فردا میکرد. انتظار سختتر شد وقتی کیک تولدش را هم سفارش داد و سرانجام پنجشنبه وقتی از خواب بیدار شد و چشمش به تزیینات خانه افتاد خیالش راحت شد که روز موعود رسید. معمولن اول صبح این قدر ذوقزده نمیشود.
منتظر مهمانهای جشن تولدش بودیم و نگاهی به تلوزیون انداختم. هنوز سربازها رژه میرفتند. این چهار سال با سحر خیلی خوش گذشت. وجد و هیجان و شادی سحر، دنیا را برای ما هم جالبتر کرد. انگار وقتی یک چشم تازه دنیا را نگاه میکند دنیا هم تازه میشود و وقتی کلمات برای اولین بار به زبان میآیند، دوباره معنی میگیرند. تولد همهی اینها مبارک! بیرون از محدودهی سحر البته وضع دیگری است. فرسوده شدیم از خیرهای بدی که پر از زندانی شدن و مرگ و مجازات آدمهای بیگناه بود. رودخانهها و دریاچهها کمکم محو شدند و صورت حسابهای کشور با هم جور نمیشوند. نا امیدان، امیدوار نشدند و امیدواران مایوس شدند. کاش سحر همیشه فقط رژههای باشکوه سربازهایمان را ببیند نه جنگ خونین و خانوادههای نگران و آسیب دیدهشان را و این چند سال گذشته فقط یک دورهی کوتاه فترت در یک تاریخ بلند عبرت و موفقیت مردم باشد. در جشن تولد سحر امسال دو مهمان جدید هم داشتیم. یک دختر خاله و یک دختر دایی عروس شده بودند و با خودشان مهمانهای تازه آورده بودند.
1 comment:
تولد سحرتان مبارک!
:)
ء
Post a Comment