Wednesday, June 2, 2010

دنیا بزرگ تر می شود








انتظار نداشتم متوجه موضوع نقاشی شود. در دنیای این ها چاقو با خامه و شکلات و کیک تولد هم نشین است. سحر هربار تعریف می کند که امروز کدام بچه با چاقو کیک تولدش را بریده است. خیلی که جلو بیاید می رسد به دنیای ما، که این ابزار همکار آشپزخانه است.

می دوید. یک صفجه از آلبوم را گرفته بود و دنبالش می کشید. ترسیده بود. عکس را نشان داد و با ترکیبی از تعجب و ترس، کودکی را نشان داد که سرش را می بریدند. :اینو دیگه از کجا ورداشتی؟



عکس را دو سه سال پیش از تابلویی در موزه ی مردم شناسی اردبیل گرفته بودم. تابلو سابقن در مراسم پرده خوانی وقایع مربوط به کربلا و عاشورا استفاده می شده. صحنه ی کشتن طفلان مسلم بود.
گفت: بابا ببین! داره آدمه رومی کشه

جدن برای من سوال است که این چیزها را چه طور یاد می گیرد. از کجا به دنیای این بچه سر می کشند و خودشان را معرفی می کنند؟ از کجا به این زودی فهمیده که ما گاهی همدیگر را می کشیم؟

*
      قانون اساسی خوشبینی این یادداشت ها چه شد؟ اخبار ناگوار کشتی کمک رسانی به مردم محاصره شده ی غزه را دنبال می کردم. شاید وقتی سحر بزرگ تر شد دست کم خنجر را از گلوی طفلان آن مردم برداشته باشد و این چیزها را در تاریخ بخواند نه مثل ما هر روز در اخبار.

No comments: