خبری از آن توفان شن معروف و سربازان آمریکایی نبود. به جایش در آن کویر پهناور ابرها می غریدند و می باریدند و می درخشیدند. آن قدر تعداد گرباد ها و رعد و برق ها زیاد بود که حدس زدم قرار است در زمان یک اتصالی شود و ما به گذشته برگردیم و شاهد آن توفان شن و آتش گرفتن هلیکوپترهای آمریکایی باشیم. صبح روز بعد صاف و آفتابی و خنک بود.
سحر حوض امامزداده طبس را به خود جناب امامزاده ترجیح داد. شاید اگر بابا هم می توانست با خیال راحت پایش را توی آن حوض زیبا بگذارد همین تصمیم را می گرفت.
1 comment:
خیلی قشنگه این امام زادهه !!
من هم اتفافن هوس کردم پام رو بزنم توی حوضش :D
Post a Comment