Wednesday, April 14, 2010

یواش






این شعر تاب تاب عباسی از قدیم ناقص بود. من دوستش نداشتم چون بعدش یک جور بدی خالی بود. بعدن عده ای برای تکمیل این بیت تلاش هایی کردند و برای مواقعی که بالاخره خداوند تصمیم قطعی دارد تا طفل معصومی را از تاب پرت کند، گزینه هایی پیشنهاد کردند مثل انداختن توی بغل مامان و این چیزها که آشکارا گزینه هایی نا‌کارآمد بودند. مامان که همیشه نیست. ما نمی دانیم سحر بیت دوم را از چه کسی یاد گرفته ولی خب خودم را جای خدا که می گذارم می بینم برای مواقعی که می خواهم بچه ها را بیاندازم یک گزینه‌ی مناسب برد – برد است.

*

تاب تاب عباسی

خدا منو نندازی

اگه خواستی بندازی

(می خندد)

یواش بندازی

1 comment:

عموش said...

بابا دل ما را غش آوردي . دلمون يه ذره شد واسه سحر و بابا و مامان