روز اول، سحر دریا- ذوق- زده شد. از خوشحالی جیغ و داد میکرد و زد به آب. شوری و تلخی آبهای آزاد را که چشید اخم کرد ولی همچنان مراسم رقص و پایکوبی را ادامه داد. روز دوم دریا کمی ناآرام بود و قایق زیادی تکان میخورد و سحر را از دریا و قایق ترساند. پس از آن هر بار به سمت قایقی رفتیم سحر از سمت دیگر رفت و توی قایق هم صورتش را میچسباند به سینهی کسی که بغلش کده بود و صدایش در نمیآمد. دیگر ترجیح داد به جای آب بازی، در ساحل آفتاب بگیرد و لواشک بخورد و ماسه بازی کند.
خیلی راضی و سرحال و بامزه بود و فکر کنم بهش خوش گذشت مخصوصن که طعم لواشک را هم کشف کرد.
No comments:
Post a Comment