Thursday, January 28, 2010







این عکس ها مدتی پیش گرفته شده اند. چون دوربین عمو خیلی بهتر بود بابا ترجیح داد بگذارد همه عکس ها را عمو بگیرد.

دو روز بعد تصادف کردیم و ماشین مان چپ شد. خوشبختانه کسی طوریش نشد. اما سحر هم مثل بابا تا مدتی ماجرای تصادف را تعریف می کرد و چشم هایش گرد می شد.

6 comments:

مامان ارشیا said...

چه دختر خوشگلی دارین ماشالله
:)

شهره said...

دلم براش واقعا تنگ شده خیلی دوست داشتنیه این دختر شما
امتحانها که تموم بشه زنگ می زنم یک دل سیر احوال پرسی. راستی شما اسکایپ ندارین ؟

مامان و بابا said...

سلام! اسکایپ داریم ولی خط تلفن بهمون نمی دن.

نمايندگي سيدل said...

اي عمو به قربانش بره . ماشين هم فداي سرش و فداي سر خودتون و يه كمش هم فداي سر ما! والا ! به خدا

نمايندگي سيدل said...

راستي خبر داري توي دادگاه آخريه اسكايپ هم مجرم بود ؟! از اين به بعد به جاي اسسكايپ مي گيم " اسمشو نيار" ! باشه ؟

مامان و بابا said...

ازسزکایزپز چه طوره؟ زبون زرگری بلدن یعنی؟
در مورد اون فدای سر و اینا هم قبوله. پرونده رو مجددن به خدا عودت دادیم برای تعین درصد های فدای سر شدگی.
البته خداس دیگه یه کم کاراش طول می کشه. فکر کنم دولتش یه کم زیادی بزرگ و پر هزینه شده. .