روزی یکی دو ساعت در پارک نزدیک خانه بازمی کند و سرسره های بلند تر را یکی بعد از دیگری فتح می کند. زیاد میدود و زیاد زمین میخورد. دو سه باری از روی تاب پرت شده. تاب برای بچههای بزرگتر طراحی شده و حفاظ نگه دارنده ندارد. اصرار خودش است. یکی دو بار هم روی سرسرهی مارپیچ کج شد و محکم با دیواره بلند کنار سرسره برخورد کرد. در مقایسه با بچه های هم سن و سالش که گاهی در پارک می بینم، کمی بی دست و پا تر است. در عوض وقتی زمین می خورد گریه نمی کند و زود بلند می شود و بازی را ادامه می دهد. خیلی که شدت برخورد زیاد باشد صدایمان می کند و محل حادثه را نشان می دهد و می رود.
با این که معمولن پارک خلوت و خالی است، دوستانی هم دارد که گاهی می بینم شان. بهترین شان امیر است که از ما بیشتر مراقبش است و سرگرمش می کند. خطرناک ترین شان هم محدثه است. دختر فوق العاده بازیگوش و شیطانی که زیادی سحر را می کشد و هل می دهد.
3 comments:
این که خیلی بزرگ شده که
جان
تصوير هاي چهار سال پيش زنده شد برايمان
تو عکس شیشم چه به باباش رفته جونم مرگ نشده!
Post a Comment