Thursday, February 28, 2013

چیزهایی که آدم‌ها بدون چشم می‌بینند



سحر خوابی دیده بود.
توی ماشین بیدار شده بود. ماشین حرکت می‌کرد ولی کسی روی صندلی‌های جلو ننشسته بود، نه بابا نه مامان. دیده بود که فرمان ماشین می‌چرخد و ماشین حرکت می‌کند ولی کسی نبود و سحر تنها بود.
*
یک روز عصر که سه نفری دور دو لیوان چای و یک لیوان شیر نشسته بودیم، خوابش را گفت.  گاهی وقتی در ماشین می‌خوابد و بیدار نمی‌شود، می‌گذاریم بماند و زود برمی‌گردیم. دو باری پیش آمده که پیش از بازگشت ما بیدار شود.

Saturday, February 23, 2013

اسفند 2


 
هر بار که به اثر دست‌های سحر روی دیوارهای خانه می‌رسیدم، پیش از آن که محوشان کنم کمی تامل می‌کردم که: بذارم این یکی باشه؟ ها؟ روزگار با آدم‌ها مهربان تر است؟

چی گفته این خیام؟ روحش شاد! دمی که زندگانی این است.

اسفند


فرش‌ها را برده‌اند برای شستن و مبل‌ها را هم جمع کردیم که سالن را بتکانیم و سحر خیلی راضی است که یک پیست دوچرخه‌سواری سر پوشیده همراه با تلوزیون دارد.
*
از جلسه امتحان میان ترم آموزشگاه زبان بیرون آمده بود و به مامان گفته بود: خاله خیلی دوستم داشت و گفت من به تو اختفار می‌کنم. بیش تر کلمه یاد گرفته و کم تر  جمله می سازد.
*
یک انیمیشن از کانون پرورش فکری به اسم «هاجر عروسی داره» را دوستان زیادی توصیه کرده بودند. دانلودش کردم و برایش گذاشتم. دوست نداشت. گفت «وااای ببین! قلیون خیلی بده! داره قلیون میکشه خیلی بده مگه نه؟» گفتم صبر کن یه کم دیگه رو هم ببین! دید و باز گفت: این خوب نیست، اصلن جالب نیست می‌خوام دختر قهرمان رو ببینم!

Saturday, February 16, 2013

آدم ها و لباس ها


 اگر ما مجبور بودیم آن لباس های بلند را همیشه بپوشیم خیلی چیزها فرق می کرد. خیلی عجیب است که لباس ها این قدر روی رفتار و روحیات ما موثرند.
شیراز –ارگ کریم خان

Sunday, February 10, 2013

به جای موج سواری

حالا کنار ساحل هوس موج‌سواری می‌کند و سراغ تخته‌ی موج‌سواری و امواج بلند را می‌گیرد. به جای آن یک بازی دیگر پیدا کرد. از روی موج‌ها می‌پرید.
گناوه.

Saturday, February 2, 2013

والدین قابل پیش بینی



-          این خودکار رو می‌دی به من؟
-          مال تو.
-           از اولش‌ام می‌دونستم می‌دیش به من!