Saturday, November 27, 2010
Friday, November 26, 2010
Sunday, November 21, 2010
مردم آزاری فکری :)
سحر: بابا این جا بشین، یه بازی فکری!
- چه بازی؟
- من آب بریزم رو سر تو.
- این کجاش فکریه؟
- یعنی بارون بود.
- نه جانم سوتفاهم شده.
- جانم شده؟ چی؟
- حالا تازه این شد یه بازی فکری. اگه تونستی سه بار بگی سو تفاهم.
Sunday, November 7, 2010
این یه کشتیه میون دریا
شهرداری کنار پل خواجو یک کشتی بازی درست کرده است. بین محوطههای بازی این یکی طرح ابتکاری و خیالانگیزی دارد. هنوز سحر شاید متوجهی طرح کشتی و امکاناتش نشود و کلاش را فقط یک سرسرهی دیگر ببیند و بیشتر مجذوب اردکها و لاکپشتها و اسبهای فنردار اطراف کشتی میشود. حتا اگر جزو طبقهی زحمتکش والدین هم نبودم باز به خاطر این اسباببازی قدردان شهرداریمان بودم بیشتر به خاطر پسربچهها که شیفتهی این کشتی میشوند و هنگام گرفتن سکاناش آن همه هیجانزده میشوند. راستش نگرانم که دخترها نتوانند این کشتی را در خیالشان شناور کنند، شاید هم آن روز که ما بودیم دختر بچههای کاپیتان نبودند. نگرانم که سحر نتواند این رودخانهی کمعمق و کوتاه را تا آبهای آزاد امتداد دهد و شبها خواب ببیند که با یک کشتی روی زایندهرود سفر میکند. نه این زاینده رود ، نه این روزگار.
Wednesday, November 3, 2010
Subscribe to:
Posts (Atom)